کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بپا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بپا کردن
لغتنامه دهخدا
بپا کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپای کردن . بر پا کردن . سر پا نگاه داشتن . بلند کردن . افراختن .- خیمه بپا کردن . || شروع کردن . راه انداختن . قائم ساختن : این سخن پایان ندارد ای کیابحث بازرگان و طوطی کن بپا. مولوی .- هنگامه بپا کردن ؛ معرکه...
-
واژههای مشابه
-
بپا آمدن
لغتنامه دهخدا
بپا آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (... طفل ) پاوا شدن طفل . پا گرفتن طفل . نو به رفتار آمدن طفل . (آنندراج ).
-
بپا ایستادن
لغتنامه دهخدا
بپا ایستادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) برخاستن . (آنندراج ). به خود برخاستن . || پا گرفتن . || قائم و استوار شدن : چو شیخ شهر ترا دید در نماز افتاددمی اگرچه بپا ایستاد باز افتاد.غنی .
-
بپا خاستن
لغتنامه دهخدا
بپا خاستن . [ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) بر پا خاستن . پا گرفتن . ایستادن . بلند شدن .
-
بپا شدن
لغتنامه دهخدا
بپا شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر پا شدن . پا شدن . برخاستن . بر پای شدن . راست ایستاده شدن . (آنندراج ). راست ایستادن . (ناظم الاطباء). || بمجاز، آفریده شدن . مستقر شدن . پدید آمدن . و رجوع به بپای شود.
-
بپا اندر آمدن
لغتنامه دهخدا
بپا اندر آمدن . [ ب ِ اَ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بپای اندر آمدن . به زمین خوردن . سرنگون افتادن . لغزیدن و افتادن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) : پسر برنشست از بر تخت اوی بپای اندر آمد سر بخت اوی .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
قائم کردن
لغتنامه دهخدا
قائم کردن . [ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نصب کردن . بپا داشتن . افراشته کردن . ثابت و پایدار و برقرار نمودن . || پنهان کردن . (ناظم الاطباء). غائم کردن . قایم کردن .
-
خون براه انداختن
لغتنامه دهخدا
خون براه انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) موجب کشتار شدن . کشتار کردن . || آشوب و فتنه و نزاع سخت بپا کردن .
-
داد و بیداد کردن
لغتنامه دهخدا
داد و بیداد کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عدل کردن و ستم روا داشتن . انصاف ورزیدن و جور بکار بردن . || فریاد کردن ، هیاهو کردن . جار و جنجال بپا کردن . داد و بیداد راه انداختن .
-
داوری انداختن
لغتنامه دهخدا
داوری انداختن . [ وَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) داوری افکندن . داوری بپا کردن . رجوع به داوری شود. (آنندراج ).
-
جشن گرفتن
لغتنامه دهخدا
جشن گرفتن . [ ج َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )جشن بر پا کردن . سور و شادمانی ترتیب دادن . مجلس شادی و سرور بپا کردن . برای پیش آمدن یک واقعه ٔ ملی یامذهبی و جز آن شادی کردن و به عیش و نوش پرداختن .
-
رایت انگیختن
لغتنامه دهخدا
رایت انگیختن . [ ی َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) علم برافراشتن . بیرق بلند کردن . برپای کردن و فروگشادن علامت . نصب کردن علم . افراختن علم . بپا داشتن علم : در آن دژ که او رایت انگیخته سر کوتوال از دژ آویخته .نظامی .
-
خشتک سرکشیدن
لغتنامه دهخدا
خشتک سرکشیدن . [ خ ِ ت َ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در نزاع بسیار بیحیایی کردن .جار و جنجال بسیار راه انداختن . هنگامه بپا کردن .