کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِکْرٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب َ ] (ع ضمیرمبهم ) مأخوذ از تازی ، کلمه ٔ مبهم است : عمر وزید و بکر مانند فلان و فلان . فلان و بهمان : گفت آری گر وفا بینم نه مکرمکرها بس دیده ام از زید و بکر. مولوی .تا زاهد عمر و بکر و زیدی اخلاص طلب مکن که شیدی .(گلستان ).
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ)شتر بچه یا شتر جوانه یا شتر پنجساله تا شش ساله ، یا شتر بچه ای بسال دوم درآمده تا اینکه دندان نیش افکند یا شتر بچه ٔ دوساله ای بسوم درآمده یا شتر بچه ای که دندان نیش نه برآورده باشد. ج ، بَکُر، بُکران ، بِکار و بِکارة یا بَکا...
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب َ ک َ ] (ع اِ) بامداد. پگاه ؛ یقال : سر علی فرسک بکراً کما تقول سحرا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بامداد. (غیاث ). || ج ِ بَکَرَة و بَکْرَة. || چرخهای آبکش . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به بکرة شود.
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب َ ک َ ] (ع مص ) شتابی کردن بسوی کسی و شتافتن . (ناظم الاطباء). شتابی کردن .(منتهی الارب ). شتافتن به چیزی . (از اقرب الموارد). || بامداد کردن و پگاه برخاستن . (زوزنی ). || قوی شدن بر سحرخیزی . (از اقرب الموارد).
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه آن 610 تن .آب از چشمه . محصول آنجا انجیر، مویز، گل سرخ ، گردو،انگور، زغال ، لبنیات . شغل اهالی آن باغداری ، گله داری و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب َ ک ُ / ب َ ک ِ ] (ع ص ) رجل بکر فی حاجته ؛ مرد پگاه خیز در حاجت خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب ِ ] (اِ) مأخوذ از تازی ، دوشیزه خواه بزرگ و یا کوچک باشد.(ناظم الاطباء). || دختر و زنی که در آن دخول نکرده باشند. (ناظم الاطباء) : روایت درست آن است کی بکر بوده [ خانی بنت بهمن ] و تا بمردن شوهر نکرد و بکر مُرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 52)...
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) دوشیزه ، یقع علی الرجل و المراءة. ج ، ابکار. (منتهی الارب ). دوشیزه ، در مرد و زن هر دو گویند. ج ، ابکار. (ناظم الاطباء). دوشیزه . (غیاث ) (مهذب الاسماء). عذراء. مرد و زنی که هنوز همخوابگی نکرده باشند. || زن و ناقه که یک شکم ب...
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب ُ ] (ع اِ)ج ِ بَکور و باکور و باکورة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای کلمه شود.
-
بکر
لغتنامه دهخدا
بکر. [ ب ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ بُکرَة. (ناظم الاطباء). رجوع به بکرة شود.
-
عرب بکر
لغتنامه دهخدا
عرب بکر. [ ع َ رَ ب َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر، 550 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و خرما و لیموست . شغل اهالی زراعت و باغبانی است و راه م...
-
باغ بکر
لغتنامه دهخدا
باغ بکر. [ غ ِب َ ] (اِخ ) باغی به اصفهان و یکی از چهار باغ معروفی که در محاسن اصفهان ذکر آن آمده است : باغ بکر همچون دختر بکر آراسته به زر و زیور... کنارش همه نرگس و ارغوان ... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 27).
-
پسر بکر
لغتنامه دهخدا
پسر بکر. [پ ِ س َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن حمران . بروایت اصح وی مسلم بن عقیل را در کوفه شهید کرده سرش را به پیش عبیداﷲبن زیاد حاکم کوفه برد و تنش را از بام قصر بزیر انداخت . (روضةالشهداء از حبیب السیر جزء 1 از ج 2 در حالات امام حسین علیه السلام ).
-
چالاب بکر
لغتنامه دهخدا
چالاب بکر. [ ب َ ] (اِخ ) نام مزرعه ای است از دهستان گواور بخش گیلان شهرستان شاه آباد که هوای آن سردسیر و ییلاقی است . بین مزرعه ٔ سیدا یازو گاوسور و در که واقع شده . هنگام تابستان در حدود 100 خانوار چادرنشین از ایل کلهر برای تعلیف احشام و زراعت دیم ...
-
خیال بکر
لغتنامه دهخدا
خیال بکر. [ خ َ / خیا ل ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیال تازه . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). خیال بدیع. خیال نو. اندیشه و گمانی که دیگران نکرده اند.