کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِسِه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بسه
لغتنامه دهخدا
بسه . [ ب َ س َ ] (اِ) بسک . گیاهی است . که آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). همان بس است . (شرفنامه ٔمنیری ). اکلیل الملک . (ناظم الاطباء). گیاهی است که آن را بسک خوانند و به عربی اکلیل الملک گویند. (سروری )(از فرهنگ نظا...
-
بسة
لغتنامه دهخدا
بسة. [ ب َ / ب ِ س س َ ] (ع اِ) یکی بس ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بس ّ شود.
-
شاه بسه
لغتنامه دهخدا
شاه بسه . [ ب ُ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوایی است که به عربی آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ) (شمس اللغات ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). بمعنی اسپرک و اکلیل الملک .(منتهی الارب ). رجوع به شاه افسر و اکلیل الملک شود.
-
سه بسه
لغتنامه دهخدا
سه بسه . [ س ِ ب ِ س ِ ] (ق مرکب ) ثالث . (آنندراج ). سه تائی . سه تا سه تا. (ناظم الاطباء) : من و دلدار و مطربی سه بسه چارمین چاوشی که بر در بود.اوحدی (از آنندراج ).
-
سه بسه نشستن
لغتنامه دهخدا
سه بسه نشستن . [ س ِ ب ِ س ِ ن ِ ش َت َ ] (مص مرکب ) در ردیف سه نفری نشستن : خیز جانان و بیا تا سه بسه بنشینیم که نباشند حریفان ز بلایی خالی .کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
بسه
لغتنامه دهخدا
بسه . [ ب َ س َ ] (اِ) بسک . گیاهی است . که آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). همان بس است . (شرفنامه ٔمنیری ). اکلیل الملک . (ناظم الاطباء). گیاهی است که آن را بسک خوانند و به عربی اکلیل الملک گویند. (سروری )(از فرهنگ نظا...
-
جستوجو در متن
-
بسس
لغتنامه دهخدا
بسس . [ ب ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ بِسَه و بِسَّه . (ناظم الاطباء).
-
گالی بسر
لغتنامه دهخدا
گالی بسر. [ ب ِ س َ ] (اِ) دسته بسه بامهای پوشالی بزبان گیلی . گالی پوش .
-
بادامچه
لغتنامه دهخدا
بادامچه . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
سه سرهنگ
لغتنامه دهخدا
سه سرهنگ . [ س ِ س َ هََ ] (اِمرکب ) کنایه از آفتاب ، مریخ و زحل است : دور باش قلمش چون بسه سرهنگ رسیداز دوم اخترش افشان بخراسان یابم .خاقانی .
-
اجتحاف
لغتنامه دهخدا
اجتحاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ربودن . || اجتحاف ترید؛ بسه انگشت برگرفتن اشکنه را. || اجتحاف ماءالبئر؛ تمام برکشیدن آب چاه را. نزح .
-
اخند
لغتنامه دهخدا
اخند. [ اَ خ َ ] (اِخ ) (ده ...) نام محلی در 325500 گزی بوشهر میان نخل تقی و کاربندی . دهی بسه فرسنگی مشرق عسلویه .
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس . [ ب َس س ] (ع اِ) گربه ٔ خانگی و عامه به کسر «با» خوانند یکی آن ، بسة است . (از منتهی الارب ). ج ، بِساس . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، بِسَس ْ. (ناظم الاطباء). بِساس . (اقرب الموارد). || تمام کوشش و طاقت : جاء به من...