کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِدُوْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیاردود. تند دو. تندرو: آدم بدوی است . (از یادداشتهای مؤلف ). تندرو. (اسب ...). (از برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : در معرکه ٔ بدوسواران عیب است از لاشه سوار ترکتازی ک...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َدْ وْ ] (از ع ، اِ) (از بدء عربی ) ابتداء و آغاز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع . (ناظم الاطباء) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص 88). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه ب...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َدْوْ ] (ع اِ) صحرا. (منتهی الارب ). صحرا و دشت و بیابان . (ناظم الاطباء). بیابان . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صحرا. (از اقرب الموارد). || خلاف حضر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بادیات و بوادی . (از اق...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َدْوْ ] (ع مص ) پیدا و آشکار گردیدن . (از منتهی الارب ). پدید آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ظاهر شدن . (یادداشت مؤلف ). بداءة. بدوء. بداء. (ناظم الاطباء ذیل بداءة). و رجوع به بداءة شود.
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) به او : جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره .رودکی .نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خاکش برآورده ام . دقیقی .همان کز جهان آفرین کرد یادببخشود و دیده بدو بازداد. فردوسی .و رجوع به «به » و «او» شود.
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب ُ دُوو ] (ع مص )پیدا و آشکار گردیدن . (منتهی الارب ). پدید آمدن . (غیاث اللغات ). ظاهر شدن . (از اقرب الموارد). بدوء. بداءة. بَدو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بداءة شود.- بدوّ صلاح ؛ در لغت بمعنی پدیدار شدن صلاحیت باشد. و در اصطلاح فقهی آن...
-
یک بدو
لغتنامه دهخدا
یک بدو. [ ی َ / ی ِ ب ِدُ ] (ق مرکب ) کلمه ای است که افاده ٔ معنی به یک ناگاه و ناگهان و غافل می کند. (برهان ) (آنندراج ). یک دفعه .یک بارگی . بی خبر. ناگاه . (ناظم الاطباء). در تداول عوام به معنی ناگهان و بی مقدمه است و در قدیم این را یکایک و یک به ...
-
بردار و بدو
لغتنامه دهخدا
بردار و بدو. [ ب َ رُ ب ِ دَ /دُو ] (ص مرکب ) دزد و عیار که چیزی را از پیش کسی به چستی بردارد و راه خود گیرد، گویند فلانی طرفه بردار و بدوی است . (آنندراج ). وردار و دررو : به سنگین باری کوه آورد تاب که بردار و بدو باشند اعراب .محمدقلی سلیم [ در صفت ...
-
پا بدو گذاشتن
لغتنامه دهخدا
پا بدو گذاشتن . [ ب ِ دَ / دُو گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) غفلةً بسرعت گریختن .
-
واژههای همآوا
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیاردود. تند دو. تندرو: آدم بدوی است . (از یادداشتهای مؤلف ). تندرو. (اسب ...). (از برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : در معرکه ٔ بدوسواران عیب است از لاشه سوار ترکتازی ک...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َدْ وْ ] (از ع ، اِ) (از بدء عربی ) ابتداء و آغاز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع . (ناظم الاطباء) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص 88). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه ب...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َدْوْ ] (ع اِ) صحرا. (منتهی الارب ). صحرا و دشت و بیابان . (ناظم الاطباء). بیابان . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صحرا. (از اقرب الموارد). || خلاف حضر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بادیات و بوادی . (از اق...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َدْوْ ] (ع مص ) پیدا و آشکار گردیدن . (از منتهی الارب ). پدید آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ظاهر شدن . (یادداشت مؤلف ). بداءة. بدوء. بداء. (ناظم الاطباء ذیل بداءة). و رجوع به بداءة شود.
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) به او : جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره .رودکی .نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خاکش برآورده ام . دقیقی .همان کز جهان آفرین کرد یادببخشود و دیده بدو بازداد. فردوسی .و رجوع به «به » و «او» شود.