کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُنُّوْک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بنوک
لغتنامه دهخدا
بنوک . [ ب َ ] (اِ) گرمی از شعف و خوشحالی . || حرکت و گردش بطور چالاکی .(ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || چلپاسه . بنوک کرم . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
بنوک
لغتنامه دهخدا
بنوک . [ ب َ ] (اِ) گرمی از شعف و خوشحالی . || حرکت و گردش بطور چالاکی .(ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || چلپاسه . بنوک کرم . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اسلی
لغتنامه دهخدا
اسلی . [ اَ س َ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب باسله . کسی که بنوک زبان تکلم میکند.
-
پاورچین رفتن
لغتنامه دهخدا
پاورچین رفتن . [ وَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پاورچین پاورچین رفتن کسی ، سخت آهسته و نیز بنوک پا رفتن او تا کس آواز پای وی نشنود. قَور.
-
داز
لغتنامه دهخدا
داز. (اِ) خسهای سرتیز متصل بنوک دانه ٔا از قبیل جو و گندم ، که داس و تژه و داسه نیز گویند. || استخوان ماهی . داس . || گچ . || گچکار و بنا. || دیوار گچ مالیده شده . (ناظم الاطباء).
-
تبهی
لغتنامه دهخدا
تبهی . [ ت َ ب َ ] (حامص ) (از: «تبه » + «ی » مصدری ). تباهی . فساد. خرابی : مُلک را پاسدارم از تبهی پاسبانیست این نه پادشهی . نظامی .|| بدی . پریشانی . تباهی : بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی که زان بهی دگری را نیاوری تبهی . ناصرخسرو.رجوع به تباه و تب...
-
دبه چوب
لغتنامه دهخدا
دبه چوب . [ دَب ْ ب َ / ب ِ / دَ ب َ /ب ِ ] (اِ مرکب ) سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم : فردات برم به خرفروشان گویم خرکیست نادر و تیرجَودانت کنم بنوک برمه در کونت کنم دو دانه ٔ سیروانگه دبه چوب ده ، بگردن با تو...
-
سپیدی
لغتنامه دهخدا
سپیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) مقابل سیاهی . (آنندراج ). بیاض : بنوک سنان بی خبر در نبردسپیدی ربایند از چشم مرد. فردوسی .زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است زردیش برونست و سپیدیش درون است . منوچهری .سپیدی بزر اندر آهو بوداگرچند در سیم نیکو بود. اسدی ...
-
چابکی
لغتنامه دهخدا
چابکی . [ ب ُ ] (حامص ) چالاکی . تندی . جلدی . سبکی . چستی . سرعت . شتاب . چربدستی . و رجوع به چستی شود: جَلدَة؛ چابکی مردم و غیر وی . تَجَلّدَ؛ به تکلف چابکی کرد. تَصَرّم ؛ چابکی کردن . (منتهی الارب ) : بچابکی برباید کجا نیازاردز روی مرد مبارز بنوک ...
-
ذی پنبه
لغتنامه دهخدا
ذی پنبه . [ پَم ْ ب َ ] (اِ) صاحب آنندراج گوید: بعضی از شارحین نوشته اند که در ایران وقتی که یاران موافق به باغها میروند و ملاعبه میکنند و بر سر پا میرقصند از خوشی این لفظ را بر زبان میرانند و لغتی است که مسخرگان بر زبان میرانند و در کابل رسم است که ...
-
سرین
لغتنامه دهخدا
سرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) : خلخیان خواهی و جماش چشم گردسرین خواهی و بارک میان . رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022).بزد بر سرین یکی گور نرگذر کرد ...
-
انگلیون
لغتنامه دهخدا
انگلیون . [ اَ گ َ ] (اِخ ) نام کتاب نصاری . انجیل عیسی . (از برهان قاطع). کتاب ترسایان . (صحاح الفرس ) : معجزات و حکمت عیسی بانگلیون در است او بنوک کلک در سطری ده انگلیون کند. قطران .تا دم عیسی چلیپا گرشد اکنون بلبلان بهر انگلیون سراییدن بترسایی شدن...
-
کتاره
لغتنامه دهخدا
کتاره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کتار. (از برهان ). غداره . کتاله . (آنندراج ). حربه ای است که بیشتر اهل هند بر میان زنند و به کتار بحذف «ها» مشهور است . (برهان ). حربه ای کوتاهتر از شمشیر غیر منحنی و پهن که بیشتر اهالی هند داشته اند اکنون درایران متداول...