کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَمَن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بمن
لغتنامه دهخدا
بمن . [ ب ِ م َ ] (ع حرف جر + ضمیر) (از:حرف «ب » + من استفهام ) به چه ؟ (دهار). به چه کسی ؟
-
واژههای همآوا
-
بمن
لغتنامه دهخدا
بمن . [ ب ِ م َ ] (ع حرف جر + ضمیر) (از:حرف «ب » + من استفهام ) به چه ؟ (دهار). به چه کسی ؟
-
جستوجو در متن
-
تازه گفتاری
لغتنامه دهخدا
تازه گفتاری . [ زَ / زِ گ ُ ] (حامص مرکب ) تازه گویی . نوپردازی : مگر دولت شه کند یاریی درآرد بمن تازه گفتاریی .نظامی .
-
ثوری
لغتنامه دهخدا
ثوری . [ ث َ ] (اِخ ) (ملاعلی ...)یکی از شعرای ایران و این بیت اول رباعی از اوست :تا کی بمن آزار و جفا خواهی کردبا غیر برغم من وفا خواهی کرد.
-
پری زده
لغتنامه دهخدا
پری زده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . جن زده . مجنون . مسفوع . شَبزَق : بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی آهن . سوزنی .بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ توچنین پریزده کردار و شیفته است شمن .سوزنی .
-
جرعه رساندن
لغتنامه دهخدا
جرعه رساندن . [ ج ُ ع َ / ع ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) یک آشام از آب یا شراب به کسی رساندن : بحق جام جم و آب خضر ای ساقی که جرعه ای بمن تشنه ٔ خراب رسان . فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).عمری است که چون خاک جگرتشنه ٔ عشقم و ایام بمن جرعه ٔ جامت نرسانید...
-
آردتوله
لغتنامه دهخدا
آردتوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آردهاله : آن آردتوله خور که بمن لوت خوار گفت چون ماستابه پخت ز من عذرها بخواست .بسحاق اطعمه .
-
رشک داشتن
لغتنامه دهخدا
رشک داشتن . [ رَت َ ] (مص مرکب ) حسد ورزیدن . رشک آوردن : گر سر عاشقی ای عهدشکن خواهی داشت دل به هر کس که دهی رشک بمن خواهی داشت .(از آنندراج ).
-
روزی رسانیدن
لغتنامه دهخدا
روزی رسانیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن : گفت بار خدایا در آن وقت که پیش زکریا بودم بی رنج بمن روزی میرسانیدی . (قصص الانبیاء). و رجوع به روزی رساندن شود.
-
انده گوار
لغتنامه دهخدا
انده گوار. [ اَ دُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) اندوه بر. که اندوه گوارا کند : از سر دلسوزگی فاخته آمد بمن داد مرا از سخن شربت انده گوار.عمادی شهریاری .
-
بیمارنوازی
لغتنامه دهخدا
بیمارنوازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل بیمارنواز. مهربانی با بیمار. عیادت بیمار : دلنواز من بیمار شمائید همه بهر بیمارنوازی بمن آئید همه .خاقانی .
-
خربار
لغتنامه دهخدا
خربار. [ خ َ ] (اِ مرکب ) بار بزرگ . || خَروار. (ناظم الاطباء).تنگ . (یادداشت مؤلف ). در اصطلاح مردم اصفهان ، مقدارخربار 16 من است بمن تبریز. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
دادور
لغتنامه دهخدا
دادور. [ دادْ وَ ] (ص مرکب ) عادل . دادرس . دادگر : حق بمن گفته است هان ای دادورمشنو از خصمی تو بی خصم دگر. مولوی .|| (اِخ ) نام خدای تعالی .