کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَلَد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) (ال ...) نام سوره ٔ نودم از قرآن کریم است و آن مکیه است پس از سورة الفجرو پیش از سورة الشمس قرار دارد. و بیست آیت باشد و با آیه ٔ «لا اقسم بهذا البلد (قرآن 1/90) شروع شود.
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهرکی است مشهور از نواحی دجیل در نزدیکی حظیرة و حربی ، از اعمال بغداد. (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). مکه ، از جهت تفخیم برای آن ، چنانکه ثریا را نجم و مندل را عود گویند.(از ذیل اقرب الموارد): لا اقسم بهذا البلد، و أنت حل بهذا البلد. (قرآن 1/90 و2)؛ به این شهر مکه سوگند یاد نمی کنم در حالی که تو ...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر کرج است که ابودلف آنرا بساخت و «بلد» نام نهاد. (از معجم البلدان ) (از مراصد). رجوع به کرج شود.
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر مروالرود است . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نسف (نخشب ) را در ماوراءالنهر بلد گویند. (از مراصد) (از معجم البلدان ).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ )یا بَلَط. شهری است قدیمی بر نهر دجله بالای موصل . طول آن 67 درجه و نیم و عرضش 38 درجه و یک سوم است . فاصله ٔ آن تا موصل هفت فرسخ و تا نصیبین بیست وسه فرسخ است . نام آن را در فارسی شهراباذ (شهرآباد) نوشته اند. (از معجم البلدان )...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (از ع ، ص ، اِ)راهبر و پیشوا. (غیاث ). || راهنما. (آنندراج ). آنکه راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند. (فرهنگ فارسی معین ). راه شناس . دلیل . خریت . هادی .راهبر. رهنمون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : برده از خود غم دزدیده نگاهش م...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) جای باش حیوان ، عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب ). هر موضعی از زمین ، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد یا مسکون ، و واحد آن بلدة است . (از دهار). هر موضعی از زمین ، عامر باشد یا خالی . (از اقرب الموارد). || زمین...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع مص ) گشاده ابرو و ابلج بودن . (از اقرب الموارد).
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب ُ ] (ع اِ) گوی زر یا سیم یا ارزیز که بدان آب را قسمت کنند. (منتهی الارب ). بَلَد. رجوع به بَلَد شود.
-
طول بلد
لغتنامه دهخدا
طول بلد. [ ل ِ ب َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بُعدِ آن باشد از مشرق یا مغرب . بعدش است از نهایت آبادانی ، خواهی این بعد را به معدل النهار با خط استوا گیر و خواهی بدان مدار که ایشان را موازی است زیرا که پاره های متشابه یک از دیگرنیابت دارند وز قبل...
-
اهل بلد
لغتنامه دهخدا
اهل بلد. [ اَ ل ِ ب َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم شهر. سکنه ٔ بلد. و رجوع به اهل شود.
-
بلد امین
لغتنامه دهخدا
بلد امین . [ ب َ ل َ دِ اَ ] (ترکیب وصفی ) شهر امن . || کنایه از قلب اولیاء است . (انجمن آرا). || (اِخ ) مکه ٔ معظمه . و رجوع به بلدالامین شود.
-
بلد داشتن
لغتنامه دهخدا
بلد داشتن . [ ب َ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) رهبر داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلد شود.