کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَصِيرٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بصیر
لغتنامه دهخدا
بصیر. [ ب َ ] (اِخ ) تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است . بصیر خبیر است بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی . این رباعی از اوست :خورشیدوش من که فدایش گردم پیوسته چو ذره در هوایش گردم پا از سر من دریغ میدارد و من دارم سر آنکه خاک پایش گردم .(صب...
-
بصیر
لغتنامه دهخدا
بصیر. [ ب َ ] (اِخ ) داودبن عمر انطاکی . رجوع به انطاکی و ریحانة الادب ج 1 شود.
-
بصیر
لغتنامه دهخدا
بصیر. [ ب َ ] (ع ص ) بینا و نابینا. از لغات اضداد است . ج ، بُصَراء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بینا. (غیاث ) (ترجمان جرجانی ص 26) (مهذب الاسماء). بینا و صاحب بصر. (فرهنگ نظام ). بینا ودانا. (مؤید الفضلاء). دیده ور. بیننده : رادی آمیخ...
-
علی بصیر
لغتنامه دهخدا
علی بصیر. [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) حموی حنفی . وی فقیه و نحوی بود و در نظم سخن دست داشت . در حماة متولد شد و عهده دار فتوی در طرابلس شام بود. و بسال 1090 هَ . ق . درگذشت . نام او را مؤلف هدیةالعارفین بصورت «علی بن عبداﷲ بصیر حاکمی حموی » آورده است . ا...
-
علی بصیر
لغتنامه دهخدا
علی بصیر. [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن عمربن احمدبن عمربن ناجی میهی شافعی بصیر. رجوع به علی میهی شود.
-
جستوجو در متن
-
علی حاکمی
لغتنامه دهخدا
علی حاکمی . [ ع َ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بصیر حاکمی حموی حنفی . رجوع به علی بصیر شود.
-
علی حموی
لغتنامه دهخدا
علی حموی . [ ع َ ی ِ ح َ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بصیر حاکمی حموی حنفی . رجوع به علی بصیر شود.
-
علی حنفی
لغتنامه دهخدا
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بصیر حاکمی حموی حنفی . رجوع به علی بصیر شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بصیر حاکمی حموی حنفی . رجوع به علی بصیر شود.
-
نحر
لغتنامه دهخدا
نحر. [ ن ِ ] (ع ص ) زیرک و ماهر دانا و آزموده کار متقن تیزخاطر بصیر در هر امور. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). حاذق ماهر و بصیر فطن . (از المنجد).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عمربن احمدبن عمربن ناجی میهی شافعی بصیر. رجوع به علی میهی شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن بصیر کاتب . او را بیست ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد انبردوانی بصیر حنفی ، مکنی به ابوکامل . او راست : المضاهات فی الاسماء والانساب .
-
باریک رای
لغتنامه دهخدا
باریک رای . (ص مرکب ) آنکه فکر ظریف دارد. باذکاوت . بصیر. بافراست . (دِمزن ). دارای قوه ٔ مدرکه ٔ نافذ و دقیق . (ناظم الاطباء).