کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَست نوک به نوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بست
لغتنامه دهخدا
بست . [ ب ِ ] (عدد، اِ) مخفف بیست که ترجمه ٔ عدد عشرین است . (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری ج 1 ورق 200). بیست . دو دفعه ده . (ناظم الاطباء). عدد بیست که لفظ دیگرش عشرین است لفظ مذکور مخفف بیست است و در فارسی هندوستان همان مخفف (بست ) در تکلم و نثرهم استع...
-
کله بست
لغتنامه دهخدا
کله بست . [ ک َ ل ِ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبست است که در بخش بابلسر شهرستان بابل واقع است و 900 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
چاک بست
لغتنامه دهخدا
چاک بست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) نوار یا دکمه ای برای بستن چاک و شکافی در جامه و غیر آن . چاک و بست .- چاک بست نداشتن دهان ؛ کنایه از هرزه دارئی و یافه گوئی و بسیار دشنام دادن . و رجوع بچاک و بست شود.
-
سنگ بست
لغتنامه دهخدا
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ص مرکب ) محکم . (غیاث ) : دو برج رزین زین دز سنگ بست ز برج ملک دوردرهم شکست . نظامی .چو زد کوزه بر حوضه ٔ سنگ بست سفالین بد آن کوزه حالی شکست . نظامی .در آن کوش از این خانه ٔ سنگ بست که همسنگ این سنگی آری بدست . نظامی . || ثابت...
-
سنگ بست
لغتنامه دهخدا
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ن مف مرکب ) برآورده ٔ با سنگ چنانکه دیواره ٔ چاهی یا کنار رودی . (یادداشت بخط مؤلف ) : و علل و مشرف و شحنه پدید کرده بوده حاصل برای عمارت سنگ بست و پل . (تاریخ طبرستان ).ز مهد زر و گنبد سنگ بست مهیاش کردند جای نشست .نظامی .
-
استخوان بست
لغتنامه دهخدا
استخوان بست . [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (اِ مرکب ) جبیره . جبر.
-
پای بست
لغتنامه دهخدا
پای بست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) گرفتار. پای بسته . مقید. اسیر محبت . (برهان ) : بعد از اعلام احوال آن جماعت که پای بست دام فعل خویش گشته بودند. (جهانگشای جوینی ).گشاده ره پیل تا در شکست از ایشان نگردد سپه پای بست . اسدی .هر که او پای بست روی تو شدپشت ...
-
پشت بست
لغتنامه دهخدا
پشت بست . [ پ ُ ب َ ] (اِ مرکب )گلیمی یا شالی که برزیگران و باغبانان چیزی در آن نهند و بر پشت بندند. (برهان قاطع). || گلیمی که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید : ستی پس پشت پشت بستی بستست پیش بستی ستی بسی بنشست است .عنصری (از لغت نامه ٔ اسدی ).
-
بن بست
لغتنامه دهخدا
بن بست . [ بُم ْ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بن بسته . کوچه ٔ تنگی که بن آن بسته و پوشیده باشد و راه دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). کوچه ٔ سربسته . (آنندراج ).- کوچه ٔ بن بست ؛ در تداول ، کوچه ای که راهی بجائی ندارد. از بن دررو ندارد. کوچه ٔ ناگذار...
-
بست بند
لغتنامه دهخدا
بست بند. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 108هزارگزی شمال باختر لار در دامنه ٔ شمالی کوه فلات ونک قرار دارد. هوایش گرم با 104تن سکنه . آبش از چاه . محصول آنجا غلات ، لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری صنایع دستی ا...
-
بست قلات
لغتنامه دهخدا
بست قلات . [ ب َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 18 هزارگزی شمال خاور بستک در دامنه ارتفاعات بست فلات قراردارد. هوایش گرم با 358 تن سکنه ، آبش از باران ، محصولش ، غلات دیمی ، لبنیات ، شغل مردمش ، زراعت ، گله داری وراهش ...
-
بست کردن
لغتنامه دهخدا
بست کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منقبض شدن . قبض کردن . چنانکه دوا یا غذایی قابض . شدّ طبیعت . قبض شدن .- بست کردن شکم ؛ (در تداول خانگی ) یبوست سخت در معده پیدا شدن .
-
بست نصب
لغتنامه دهخدا
بست نصب . [ ب َ ت ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بند یا گیره ای که برای نگاه داشتن چیزی بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
چوب بست
لغتنامه دهخدا
چوب بست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) چوبهایی که با هم بسته بنایان بر آن بنشینند و تعمیر و کاه گل کنند. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). داربست . خو. چوبهایی که عمودی و افقی بهم متصل سازند و درکنار دیوار نصب کنند و کارگران و بنایان بر روی آن کار کنند. چوب بندی . ...
-
چوب بست
لغتنامه دهخدا
چوب بست . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل . در 14 هزارگزی جنوب بابل .165 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ سجادرود آبیاری میشود. محصولاتش برنج ، پنبه ، نیشکر، غلات ، کنف است . صیفی کاری در آنجا رواج دارد. مردمش بکشاورز...