کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَد پوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َ ] (پسوند) صاحب و خداوند. (برهان قاطع). و آن پسوندی است که به آخر اسم ملحق شود، در اوستا پئی تی یا پتی بمعنی مولی و صاحب ، در پهلوی پت ، در فارسی بد (اصلاً بفتح باء ولی امروز بضم تلفظ کنند). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : آتربد. آذربد. ار...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َ ] (ص ) نقیض خوب و نیک . (برهان قاطع). ضد نیک . (فرهنگ سروری ). ضد خوب . (آنندراج ). نقیض خوب و نیک و خوش . (ناظم الاطباء). ناگوار. زشت . ردی . ردیة. نغام . ناخوش . دُژ. سوء. (یادداشت مؤلف ) : چرخ چنین است و برین ره رودلنگ ز هر نیک و ز هر ب...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َدد ] (ع اِ مص ) تعب و ماندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تعب . (از تاج العروس ).
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َدد ] (ع مص ) پریشان کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). پراکنده کردن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) || دور کردن . (از منتهی الارب ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ). || بازداشتن . (از منتهی الارب ) (از ...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب ِدد ] (ع اِ) مانند و همتا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب ُ ] (اِخ ) بودا، مؤسس آیین بودایی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به بودا شود.
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب ُ ] (اِ) آتشگیره و آن چوب پوسیده یا گیاهی است که با چخماق آتش بر آن زنند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). گیاهی است که زیر چخماق نهندش تا آتش زود در آن گیرد و آن را پود و پوک و خف نیز گویند. (فرهنگ سروری ). هر آتشگیره ای مانند ق...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب ُ / ب ُدد ] (ع اِ) چاره . گزیر : غفلت از تن بود چون تن روح شدبیند او اسرار را بی هیچ بد. مولوی (مثنوی ).گفت روبه را جگر کو؟ دل چه شد؟که نباشد جانور را زین دو بد. مولوی (مثنوی ).خلق را می خواندی بر عکس شداز خلافت مرد و زن را نیست بد. مولوی (مث...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب ُدد ] (ع اِ) پشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). || بت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صنم . (تاج العروس ). فغ. بغ. وثن . طاغوت . جیت . نَصْب . نَصَب .(یادداشت مؤلف ). ج ، بِدَدَة، ابداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ...
-
گاروک بد
لغتنامه دهخدا
گاروک بد. [ ب َ ] (اِ) رئیس کارگران سلطنتی و غیره در ایران باستان .
-
گاه بد
لغتنامه دهخدا
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
-
وستریوش بد
لغتنامه دهخدا
وستریوش بد. [ وَ ب َ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وستریوش بذ. رئیس طبقه ٔ کشاورزان (در عهد ساسانی ). (فرهنگ فارسی معین ).
-
تن بد
لغتنامه دهخدا
تن بد. [ تَم ْ ب ُ ] (اِ) بمعنی جسم کل است همچنانکه روان بد، نفس کل است . چه تن بمعنی جسم و روان بمعنی نفس و بد بمعنی همه و کل باشد. (برهان ). (انجمن آرا) (آنندراج ). و در ضمه ٔ باء تأمل است چه بد معنی بزرگ و کل است . (انجمن آرا) (آنندراج ). جسم کلی...
-
دیه بد
لغتنامه دهخدا
دیه بد. [ ب َ ] (اِخ ) ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105).
-
روز بد
لغتنامه دهخدا
روز بد. [ زِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازروز ماتم و عزا و برگشت زمانه . (لغت محلی شوشتر).