کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوزه خانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوزه خانه
لغتنامه دهخدا
بوزه خانه . [زَ / زِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن بوزه سازند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : گر از بوزه خانه رسد بوزه کم چو بوزه کف خویش ساید بهم .ملاطغرا (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
جان بوزه
لغتنامه دهخدا
جان بوزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کن ّ. آن غار گونه است به کوهها و توچالها و جاهای سخت سرد که کاروانی بدانجای پناه برد. (تاج العروس از نصر).
-
شب بوزه
لغتنامه دهخدا
شب بوزه . [ ش َ زَ / زِ ](اِ مرکب ) شب پره را گویند که مرغ عیسی باشد. (برهان قاطع). شب پره . خفاش . وطواط. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف شب یوزه و شب یازه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
بوزه کباب
لغتنامه دهخدا
بوزه کباب . [زَ / زِ ک َ ] (اِ مرکب ) کباب بره . (ناظم الاطباء).
-
بوزه چی
لغتنامه دهخدا
بوزه چی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) آنکه شراب و بوزه فروشد. (آنندراج ) : شهری خراب بوزه چی و چشم مست اوست پیر و جوان سبوی کش و می پرست اوست .سیفی .
-
بوزه ساز
لغتنامه دهخدا
بوزه ساز. [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) آنکه بوزه سازد.
-
جستوجو در متن
-
ماخور
لغتنامه دهخدا
ماخور. (اِ) خرابات را گویند که شراب خانه و بوزه خانه و قمارخانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). میخانه . میکده . خرابات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علم داری مرو به عادت و رسم کعبه با تست بگذر از ماخور.امیر حسینی سادات (یادداشت ایضاً).
-
پرستو
لغتنامه دهخدا
پرستو. [ پ َ رَ / پ ِ رِ ] (اِ) طایر خُرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینه ٔ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی ). بمعنی پرستک است که خطّاف باشد و بعضی گویند پرستو وطواط است که آن خطّاف کوهی باشد. (برهان ). پرستوک . پرستک . خطّاف ....
-
مرز
لغتنامه دهخدا
مرز. [ م َ ] (اِ) سرحد. (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی ).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور : بیایید یکسر به درگاه من که بر مرز بگذشت بدخواه من . دقیقی .بر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند کس را زیان . دقیقی .بدو گفت تا مرز ایرا...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...