کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوریاباف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوریاباف
لغتنامه دهخدا
بوریاباف . (اِخ ) دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
بوریاباف
لغتنامه دهخدا
بوریاباف . (نف مرکب ) آنکه بوریا بافد. (آنندراج ). سازنده ٔ بوریا. (ناظم الاطباء). بوریاگیر. حصیرباف : بقدر شغل خود باید زدن لاف که زردوزی نداند بوریاباف . نظامی .بوریاباف اگرچه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر. سعدی .حدیث مدعیان و خیال همکاران همان ...
-
جستوجو در متن
-
بوریابافی
لغتنامه دهخدا
بوریابافی . (حامص مرکب ) عمل بوریاباف . بافندگی بوریا. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) محل بافتن بوریا. کارگاه بوریاباف . و رجوع به بوریاباف شود.
-
بوریایی
لغتنامه دهخدا
بوریایی . (ص نسبی ) بوریاباف . بوریافروش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
زیغگر
لغتنامه دهخدا
زیغگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) زیغباف . (انجمن آرا). حصیرباف . بوریاباف . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیغ شود.
-
حصیرباف
لغتنامه دهخدا
حصیرباف . [ ح َ ] (نف مرکب ) آنکه نسج حصیر کند. آنکه بوریا بافد. حصیری . بوریاباف : و گویند که حصیرباف بوده . (تذکره ٔ دولتشاه ص 35).
-
بوریاگر
لغتنامه دهخدا
بوریاگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) حصیرباف . بوریاباف : وز قیامت بوریاگر همچو دیباباف نیست قیمتی باشد به علم تو چو دیبا بوریا.ناصرخسرو.
-
زردوزی
لغتنامه دهخدا
زردوزی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل زردوز. (فرهنگ فارسی معین ). چکن دوزی و شغل دوختن جامه رابا تارهای زر و گلابتون . (ناظم الاطباء) : به قدر شغل خود باید زدن لاف که زردوزی نداند بوریاباف . نظامی .|| (اِ مرکب ) محلی که در آن پارچه ٔ زری دوزند. (فرهنگ فار...
-
همکار
لغتنامه دهخدا
همکار. [ هََ ] (ص مرکب ) شریک و هم پیشه . (آنندراج ) : نه ز همدستان ماننده به هم دستی نه ز همکاران ماننده بدو یک تن . فرخی .مشو یار بدخواه و همکار بدکه تنها بسی به که با یار بد. اسدی .هرکه را اختیار کند همکاران او رامطیع باشند. (تاریخ بیهقی ).حدیث مد...
-
بافنده
لغتنامه دهخدا
بافنده . [ ف َ دَ / دِ ] (نف )آنکه بافتن کار دارد. آنکه بافد. (از ناظم الاطباء).نساج . جولاهه . (آنندراج ) (شعوری ). حائک . جولاه . ناسج .پای باف . گوفشانه . شاتن . (منتهی الارب ). واشیه . (منتهی الارب ). وصاد [ وَ ص صا ] (منتهی الارب ) : بوریاباف اگ...
-
باف
لغتنامه دهخدا
باف . (نف مرخم ) مخفف بافنده که نعت فاعلی است از مصدر بافتن بهمه معانی ، و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب بیشتر متداول است ، همچون : ابریشم باف . توری باف . جاجیم باف . جوراب باف . جوال باف . که صورت مخفف آن ابریشم بافنده و... است . در کلمات مرکب ذ...
-
زردوز
لغتنامه دهخدا
زردوز. [ زَ ] (نف مرکب ) زردوزنده . آنکه با تارهای زر و گلابتون پارچه و جامه را نقش دوزد. چکن دوز. (فرهنگ فارسی معین ). چکن دوز. و کسی که با تارهای زر و گلابتون پارچه و جامه را منقش می دوزد. (ناظم الاطباء). مخفی نماند که امثال این ترکیب برای دو معنی ...
-
حصیر
لغتنامه دهخدا
حصیر. [ ح َ ] (ع اِ)باریه . (معجم البلدان ). زیغ بوریا از نی . (مهذب الاسماء).بوریای خرما. (غیاث از کشف و سروری ). بوریا. بوری . بوریه . باری . باریاء. بوریاء. طلیل : و از وی [ از شهرک مامطیر بدیلمان ] حصیری خیزد سطبر و نیکو. (حدودالعالم ). و از آمل ...
-
کارگاه
لغتنامه دهخدا
کارگاه . (اِ مرکب ) کارگه . محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه . (غیاث ) (آنندراج ). منسج . چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند. دستگاه . کارخانه . طراز. کارگاه شکر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). معمل . جای کا...