کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بودش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بودش
لغتنامه دهخدا
بودش . [ دِ ] (اِمص ) هستی و بود که بعربی کون خوانند. (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). هستی . بود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی و بود و وجود. (ناظم الاطباء) : از علت بودش جهان بررس مفکن بزبان دهریان سودا. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 19).لازم شده است کون بر ...
-
جستوجو در متن
-
خشاش
لغتنامه دهخدا
خشاش . [ خ َ ] (اِخ ) نام سپه دار افراسیاب . (از ولف ) : یکی نام بودش خشاش دلیرپیاده برفتی بر نره شیر.فردوسی .
-
لکنة
لغتنامه دهخدا
لکنة. [ ل ُ ن َ ] (ع اِمص ) لکنه . لکنت . و رجوع به لکنت شود : مگرلکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مُفحَم نکردی بیان .(بوستان ).
-
هبا گردیدن
لغتنامه دهخدا
هبا گردیدن . [ هََگ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تباه شدن . ضایع گردیدن . نابودگشتن . از بین رفتن . هبا شدن . هدر رفتن : در وقت کینه گر بودش بر حسود دست قهرش چنان کند که هبا گردد و هدر.عطار.
-
آبدستی
لغتنامه دهخدا
آبدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) مهارت . چابکی . تندی در کار. لطافت و نازکی در صنعت : به نقاشی ز مانی مژده داده به رسامی ز اقلیدس زیاده چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی .نظامی .
-
آل
لغتنامه دهخدا
آل . (اِخ ) نام قلعه ای بخراسان : شنیدم از این مرزها هرچه گفت بلندی ّ و پستی ّ و راز نهفت چو آل و چو فخروم و چون دشت گل بخوبی نمود آنچه بودش بدل .فردوسی .
-
رصدبندی
لغتنامه دهخدا
رصدبندی . [ رَ ص َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل رصدبند. رصد بستن . (یادداشت مؤلف ) : گذشت از رصدبندی اختران نبود آنچه مقصود بودش در آن . نظامی .بدان تا جهان را تماشا کنندرصدبندی کوه و دریا کنند.نظامی .
-
لهاور
لغتنامه دهخدا
لهاور. [ ل َ وَ / ل َ وو ] (اِخ ) لهانور. نام شهر لاهور. (برهان ). لاهور. لوهاور. لوهر. لاوهور. لوهور.و رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود : ندیمی خاص بودش نام شاپورجهان گشته ز مغرب تا لهاور.نظامی .
-
پرمایون
لغتنامه دهخدا
پرمایون . [ پ َ ] (اِخ ) آن ماده گاو بود که فریدون را شیر میداد و پرورد. (فرهنگ اسدی ).مهرگان آمد جشن ملک اَفریدوناآن کجا گاو نکو بودش پرمایونا. دقیقی .و رجوع به پرمایه و برمایون شود.
-
پاکیزه رو
لغتنامه دهخدا
پاکیزه رو. [ زَ / زِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) نیک رفتار. درستکار : یکی سیرت نیکمردان شنواگر نیکمردی و پاکیزه رو. سعدی .پدر بارها گفته بودش به هول که پاکیزه رو باش و پاکیزه قول .سعدی .
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) پادشاه ایران پسر بهرام . (ولف ) : یکی پور بودش دلارام بودورا نام بهرام بهرام بود.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 3017).
-
بکار
لغتنامه دهخدا
بکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در کار و مشغول . مشغول بکار. (ناظم الاطباء). مشغول . || بافایده . (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه . لازم . ضروری . (یادداشت مؤلف ) : ز هر چش ببایست و بودش بکاربدادش همه بی مر و بی شمار. فردوسی .درم نیز چندانکه بودش ...
-
کالمه
لغتنامه دهخدا
کالمه . [ ل ُ / ل َ م َ / م ِ ] (ص ) کالم . (آنندراج ). زن بیوه . زن شوی مرده . || زن که دوشیزگی او ربوده باشند : عنین که وصالی پس سالیش نبودی با کالمه ٔ پیر بصد حیله و دستان امروز بدان حد بودش زور که یکشب صد بکر کند حامله از قوت حمدان . ملامظهر (از ...
-
آذرطوس
لغتنامه دهخدا
آذرطوس . [ ذَ ] (اِخ ) در وامق و عذرای عنصری نام مردی است که مادر عذرا رابدو داده بودند. (از فرهنگ اسدی ، خطی ) : پدرداده بودش گه کودکی به آذرطوس آن حکیم نکی (کذا) بمرگ خداوندش آذرطوس تبه کرد مر خویشتن برفسوس . عنصری (از فرهنگ اسدی ، خطی ).