کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوتراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوتراب
لغتنامه دهخدا
بوتراب . [ ت ُ ] (اِخ ) کنیت حضرت علی علیه السلام ، چرا که روزی آن جناب در حالت غم و غصه بر زمین مسجد استراحت فرمودند، پیغمبر (ص ) آمده رخسار و اندام ایشان را از خاک ، گردآلوده دیده ، از راه شفقت برای بیدار کردن فرمود: قم یا اباتراب . از آن روز این ک...
-
جستوجو در متن
-
ابوتراب
لغتنامه دهخدا
ابوتراب . [ اَ ت ُ ] (اِخ ) کنیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است . بوتراب . رجوع به علی بن ابی طالب بن عبدمناف شود.
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت ُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). خاک خشک . (غیاث اللغات ). زمین نرم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اتربه ، تربان ، و در آن ده لغت ...
-
تارات
لغتنامه دهخدا
تارات . (اِ) بعضی نوشته اند که در فارسی مبدل تاراج است . (غیاث اللغات ). تاخت و تاراج و نهب و غارت و بردن مال مردم باشد. (برهان ). تاراج . (فرهنگ جهانگیری ) : از نامه ٔ مشک صبح اذفرسایی به صلایه ٔ فلک برزآن غالیه ای کنی سمایی بر تربت بوتراب سایی خود ...
-
اشرفی
لغتنامه دهخدا
اشرفی . [ اَ رَ ] (اِخ ) سمرقندی ، سیدمعین الدین . از شاعران و عالمان عصر خود بود و بسال 595 هَ . ق . در سمرقند درگذشت . از اوست :یک شب به سوز روز کن و صبحدم برس جایی که نیست درد سر هیچ روز و شب روزی هزار چهره ٔ گلگون بزخم دست نیلی شده ست زین فلک نیل...
-
صبح دوم
لغتنامه دهخدا
صبح دوم . [ ص ُ ح ِ دُ وُ / دُوْ وُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صبح صادق . صبح راستین . صبح آخرین : آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار. سنائی .شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب . خا...
-
ابو
لغتنامه دهخدا
ابو. [ اَ ] (ع اِ) اَب (در حالت رفعی ). این کلمه غالباً در اول کنیت های مردان درآید مانند ابن .و بعض اسماء اجناس نیز مبدوّ بدین کلمه باشند. و دراستعمال عرب ، این لفظ را در حال نصب ابا و در حال جرّ ابی آرند. و فارسی زبانان در ضرورت شعر و در غیر ضرورت ...
-
کواعب
لغتنامه دهخدا
کواعب . [ ک َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاعب و کاعبة. دختران پستان برآمده . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). زنان نارپستان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : خرامان بت من میان جواری چو حور بهشتی میان کواعب . امیر معزی . به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست ...
-
کنیت
لغتنامه دهخدا
کنیت . [ ک ُ ی َ ] (ع اِ) کنیة. کنیه . نامی که در اول آن کلمه ٔ «ابو»، «ابا»، «ابی » (پدر)، «ام » (مادر)، «ابن » (پسر)، «بنت » (دختر) باشد، مانند ابوالحسن ، اباالقاسم ، ابی بکر، ام کلثوم ، ابن حاجب ، بنت الکرم . (فرهنگ فارسی معین ). نامی که در اول آن...
-
کوثر
لغتنامه دهخدا
کوثر. [ک َ ث َ ] (اِخ ) جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری می گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهری در بهشت . (از اقرب الموارد): چشمه ٔ کوثر. حوض کوثر.نهر کوثر : انا اعطیناک الکوثر (قرآن 1/108)؛ ما بدادیم ترا حوض کوثر. (ترجمه ٔ تفسیر ط...
-
نعلین
لغتنامه دهخدا
نعلین . [ ن َ ل َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ نعل است ، به معنی جفتی کفش . (یادداشت مؤلف ). || یک جفت کفش چوبین . (ناظم الاطباء).- نعلین چوبین ؛ آنچه مثل کفش از چوب ساخته به وقت استنجا و وضو در پاکنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کفش از چرم زرد که ارباب عما...
-
حمدون قصار
لغتنامه دهخدا
حمدون قصار. [ ح َ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از کبار مشایخ و موصوف بورع و تقوی بود و درفقه و علم حدیث درجه ٔ عالی داشت و در عیوب نفس دیدن صاحب نظری عجیب بود و مجاهده و معامله بغایت داشت و کلامی در دلها مؤثر و عالی و مذهب ثوری داشت و مرید بوتراب بود و پیر عب...
-
رکاب
لغتنامه دهخدا
رکاب . [ رِ ] (ع اِ) شتران که بدان سفر کرده شود (واحد ندارد) یا واحد آن راحلة است . ج ، رُکُب و رِکابات و رَکائِب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شتر که واحد آن راحلة است و ج ، رکائب و رکب و رکابات . (از اقرب الموارد). شتران که بر آن سفر کنند. اش...
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (ع اِ) بند استخوان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب . || گره نیزه و نی و کلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). عقده . (از ابن بیطار). ج ، کعوب ، اکعب ،کعاب : الا انه اع...