کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوبرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوبرد
لغتنامه دهخدا
بوبرد. [ ب ُ ] (اِ) بلبل را گویند که بتازی عندلیب خوانند. (برهان ). بلبل . (انجمن آرا) (رشیدی ). بوبر. بوبردک . بلبل . (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدانی که سیمرغم که گرد قاف میگردم نمیدانی که بوبردم که در گلزار میگردم . مولوی .رجوع به بوبر و بوبردک شود.
-
جستوجو در متن
-
بوبردک
لغتنامه دهخدا
بوبردک . [ ب َ دَ ] (اِ مصغر) مصغر بوبرد است که بلبل باشد. (برهان ). بوبرد. بلبل . (فرهنگ فارسی معین ). مصغر بوبرد یعنی بلبل خرد. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل «بوبرد» آرد: و آن را بوبردک و بوبرد نیز گفته اند. کنایه از آنکه بوی گل را استنشاق و ...
-
بوبر
لغتنامه دهخدا
بوبر. [ ب ُ ] (اِ) بوبرد. بوبردک . بلبل . (فرهنگ فارسی معین ) (از آنندراج ). و رجوع به بوبرد و بوبردک شود.
-
بلبل
لغتنامه دهخدا
بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (ع اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. (هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زن...