کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوالفضول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوالفضول
لغتنامه دهخدا
بوالفضول . [ بُل ْ ف ُ ] (ع ص مرکب ) کنایه از یاوه گو. (آنندراج ). بیهوده گوی . (ناظم الاطباء) : این ابلهان که بی سببی دشمن منندبس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند. سنایی .همه جور زمانه بر فضلاست بوالفضول از جفاش زاستر است . خاقانی .ای بسا بوالفضول کز ...
-
جستوجو در متن
-
بلفضول
لغتنامه دهخدا
بلفضول . [ ب ُ ف ُ ] (اِ مرکب ) (از:بل + فضول ) بوالفضول . ابوالفضول . صاحب فضل بسیار. بسیار فضول . پرفضول . (فرهنگ فارسی معین ) : بلفضولی سؤال کرد از وی چیست این خانه ٔ شش بدست و سه پا. سنائی .اندرین دهر بلفضولی چنداز بر دو فذلک ترفند.سنائی .
-
ام صبیان
لغتنامه دهخدا
ام صبیان . [ اُم ْ م ِ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) کخ بچگان . نوعی صرع که عارض کودکان می گردد. ام الصبیان : کعبه را از خاصیت پنداشته عودالصلیب کز دم ابن اﷲ او را ام صبیان آمده . خاقانی .دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته کز بنات فکر او عودالصلیبش یافتم . خاق...
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ُ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی زبانان مخفف ابوالَ .... است ، چون : بلقاسم ، ابوالقاسم . بلحسن ، ابوالحسن ، و بودن بل در بلهوس و بلفضول و غیره از این «بل » بعید نمی نماید. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف بوالَ ... عربی = ابوالَ ... در آغاز اعلام ...
-
آستر
لغتنامه دهخدا
آستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . فردوسی .از این کوه کس زآستر نگذردمگر رستم این رزمگه بنگرد. فردوسی .هیچ عل...
-
سیم کش
لغتنامه دهخدا
سیم کش . [ ک ُ] (نف مرکب ) (از: سیم ، نقره + کش ، کشنده ، قاتل ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). کنایه از مسرف و بوالفضول . (آنندراج ). بسیار خرج کننده . (فرهنگ رشیدی ). متلف سیم . (غیاث اللغات ). کنایه از مردم مسرف و بسیار خرج کننده . (برهان ) : ازپس ک...
-
غلول
لغتنامه دهخدا
غلول . [ غ ُ ] (ع مص ) خیانت کردن و ناراستی نمودن در غنیمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیانت در غنیمت کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). چیزی از غنیمت بدزدیدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خیانت کردن . و گفته اند به خیانت در غنیمت اختصاص دارد...
-
پنبه کردن
لغتنامه دهخدا
پنبه کردن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریختن و گریزانیدن . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ). واریشتن . رشته را باز کردن بصورت پنبه . || پریشان و پراکنده ساختن و متفرق گردانیدن . (برهان قاطع). متفرق کردن . (فرهنگ خطی ) : رای تو پنبه کرد ...
-
تندیدن
لغتنامه دهخدا
تندیدن . [ ت ُ دی دَ ] (مص ) درخشم شدن و اعراض کردن . (برهان ). تندی کردن . درشتی کردن . خشم گرفتن . تیز شدن . (فرهنگ فارسی معین ). خشمناک گشتن . ستهیدن و در خشم شدن و اعراض کردن . (ناظم الاطباء). در خشم رفتن . (برهان ذیل تندید) : ز مرغان چون سلیمان ...
-
زاستر
لغتنامه دهخدا
زاستر. [ س ْ / س ُ ت َ ] (ق مرکب ) بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع). مخفف زانسوتر است . (آنندراج ) : درنگی که گفتم که پروین همی نخواهد شد از تارکم زاستر. دقیقی .ستاره ندیدم ، ندیدم رهی به دل زاستر ماندم ازخویشتن . ابوشکو...
-
مکشوف
لغتنامه دهخدا
مکشوف . [ م َ ] (ع ص ) آشکاراکرده شده . (آنندراج ). آشکاراشده و بی پرده و فاش شده و ظاهرشده . (ناظم الاطباء). کشف شده . آشکار. آشکارا. ظاهر. پیدا. نمایان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول . مولوی .فک...
-
بوالهوس
لغتنامه دهخدا
بوالهوس . [ بُل ْ هََ وَ ] (ع ص مرکب ) بترکیب لفظ «بو» که مخفف ابو باشد بمعنی پدر و صاحب . و الف و لام تعریف غلط است ، چرا که هوس لفظ فارسی است بمعنی آرزو.پس داخل کردن الف و لام بر او جائز نباشد بخلاف بوالفضول و بوالعجب و امثال آن که الفاظ عربی است ....
-
گیج
لغتنامه دهخدا
گیج . (ص ) پریشان و پراکنده خاطر. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || احمق و ابله . (برهان قاطع) (لغت فرس اسدی ) (معیار جمالی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دنگ و منگ . سبک سر. سبکسار. خل . گول : ای فلک با رفعت و تعظیم ت...
-
صدرالدین
لغتنامه دهخدا
صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) ربیعی (مولانا...) وی در قصبه ٔ فوشنج بامر خطابت مشغول بودو بواسطه ٔ جودت طبع و حدت ذهن در سلک ندماء و خواص ملک فخرالدین محمد کرت انتظام یافت و به اشاره ٔ ملک کرت نامه ای بر وزن شاهنامه در تاریخ ملوک غور بنظم آورد و د...