کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بواسحاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بواسحاق
لغتنامه دهخدا
بواسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بواسحق . (آنندراج ). بوسحاق . (برهان ) (آنندراج ). طایفه ای باشند. (برهان ). نام طایفه ای است ظاهراً آن طایفه شریر باشد یا مبغوض . (آنندراج ). طایفه ای در نیشابور. (ناظم الاطباء). || نام کانی است از جمله ٔ کانهای فیروزه ٔ نیشا...
-
جستوجو در متن
-
بواسحاقی
لغتنامه دهخدا
بواسحاقی . [ اِ ] (ص نسبی ) رجوع به ابواسحاق و ابواسحاقی و بواسحاق شود.
-
هزیمت کردن
لغتنامه دهخدا
هزیمت کردن . [ هََ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکست دادن و گریزاندن : بواسحاق را هزیمت کردند، وی بگریخت و مردمش بیشتر درماندند. (تاریخ بیهقی ).
-
نیکودل
لغتنامه دهخدا
نیکودل . [ دِ ] (ص مرکب ) نیک دل . (فرهنگ فارسی معین ). مهربان . مشفق . خیرخواه : پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفونیکودل و ستوده خصال و نکوشیم . فرخی .نیکودل و نکونیت است و نکوسخن خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان . فرخی .بواسحاق مردی نیکودل و ...
-
غت
لغتنامه دهخدا
غت . [ غ ُ / غ َ ] (ص ) احمق . ابله . (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی ). جاهل و نادان . (برهان قاطع). گول . (آنندراج ) (انجمن آرا) : هست با فضل شیخ بواسحاق تیر گردون ز راه دانش غت .شمس فخری (از آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ).|| کسی که ...
-
پیروزه ٔ بواسحاقی
لغتنامه دهخدا
پیروزه ٔ بواسحاقی . [ زَ / زِ ی ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فیروزه ٔ منسوب به کان بواسحاق به نیشابور. پیروزه ٔآن کان را بواسحاقی گویند. (از برهان ) : راستی خاتم پیروزه ٔ بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. حافظ.اما ظاهراً این لغت مأخوذ از هم...
-
تاج
لغتنامه دهخدا
تاج . (اِخ ) (الَ ...) کتاب التاج (تاگ نامک ) کتابی از ایرانیان قدیم که آنرا بعربی ترجمه کرده اند (ابن الندیم ). کتاب التاج فی سیرة انوشیروان نام کتابی است که ابن المقفع از فارسی بعربی نقل کرده است . || کتابی است مبنی بر مناقب و مآثر آل بویه که ابواس...
-
بادخون
لغتنامه دهخدا
بادخون . (اِ مرکب ) راه گذر باد. (برهان ) (ناظم الاطباء). جائی بود که بادبرو گذارنده بود یعنی بادگیر. (اوبهی ). جای گذار باد بود. (لغت فرس اسدی ). بادگیر باشد. (معیار جمالی ).رهگذار باد باشد یعنی بادگیر. (سروری ) : بر گذار حمله ٔ او بوقبیس توده ٔحلقا...
-
خسر
لغتنامه دهخدا
خسر. [ خ ُ س ُ ] (اِ) پدرزن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری . رودکی .به دل گفت با این سخن جنگ نیست چو شنگل خسر باشدم ننگ نیست . فردوسی .به گوهر بدان روز تنگ آورم که پیش خسر هدیه جنگ آورم ....
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مطهربن عبداﷲ. او از نویسندگان حاذق و نیکوسیرت و پسندیده صورت و بلندهمت و بزرگ نفس بود و قوانین ریاست و اعمال نیک میدانست . او به عضدالدوله پیوست و بخدمت او موسوم شد. روزی عضدالدوله دید که او با یکی از عمال مناظره م...
-
پذیره
لغتنامه دهخدا
پذیره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِمص ) استقبال . (برهان ). پیشواز. (برهان ). پیشباز : کسی را که بد زآمدنش آگهی پذیره برفتند با فرّهی . فردوسی .چو خسرو بر اینگونه آمد ز راه چنین بازگشت از پذیره سپاه دریده درفش و نگون کرده کوس رخ نامداران شده آبنوس . فردوسی ....
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن مسعودبن محمود غزنوی ملقب برضی ّالدّوله . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: خدای عز و جل ... سلطان معظم ولی النعم ابوالمظفر ابراهیم بن ناصردین اﷲ را در سعادت و فرّخی و همایونی بدارالملک رسانید و ت...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن محمد میکالی . ملقب بسیدالکفاة و معروف بامیر حسنک میکال . آخرین وزیر محمودبن سبکتکین . او بمبادی صبا در ملازمت سلطان محمود بسر می برد و در سفر و حضر همیشه با او بود. آنگاه که سلطان بر اریکه ٔ ملک نشست او را ریاست نیشا...
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) مروزی .بلعمی در ترجمه ٔ طبری آرد: خبر بیرون آمدن ابومسلم صاحب دولت ولد عباس ، و این ابومسلم غلامی بود و سرّاجی همی کردی نامش عبدالرحمن بن مسلم و اندر خدمت گروهی از مردمان بود از بنی عجل بخراسان و او غلامی زیرک و هشیار ...