کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوئیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوئیدن
لغتنامه دهخدا
بوئیدن . [ دَ ] (مص ) اشمام . اشتمام . شمیم . شمم . (منتهی الارب ). شمامه . (دهار). تشمم . (زوزنی ). رجوع به بوییدن شود.
-
واژههای مشابه
-
ساغر بوئیدن
لغتنامه دهخدا
ساغر بوئیدن . [ غ َدَ ] (مص مرکب ) ساغر پیمودن . ساغر زدن : نگشاید دلم چوغنچه اگرساغر لاله گون نبوید باز.حافظ (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
سمیدن
لغتنامه دهخدا
سمیدن . [ س َ دَ ] (مص ) بو کردن و بوئیدن . (برهان ). بوئیدن . (اوبهی ). بو کردن . بوئیدن . بوی خوش دادن . (ناظم الاطباء).
-
اخ
لغتنامه دهخدا
اخ . [ اُ ] () بوئیدن . (غیاث ) (آنندراج ).
-
استشمام
لغتنامه دهخدا
استشمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بو کردن . بوئیدن . (غیاث ). بو یافتن از چیزی . انبوئیدن . (برهان ). بوی بردن . بو کشیدن . شنیدن . شم ّ. || بوئیدن خواستن . (منتهی الارب ). طلب بو کردن . بوی کردن خواستن .- استشمام کردن ؛ بوئیدن . استنشاق کردن .
-
نسام
لغتنامه دهخدا
نسام . [ ن ِ ] (ع مص ) یکدیگر را بوئیدن و نزدیک شدن و رسیدن به چیزی . مناسمة. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
اشتمام
لغتنامه دهخدا
اشتمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بوئیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
بویش
لغتنامه دهخدا
بویش . [ ی ِ ] (اِمص ) بوئیدن و احساس بو. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
بوئیدنی
لغتنامه دهخدا
بوئیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه لایق بوئیدن باشد. رجوع به بوییدنی شود.
-
کروف
لغتنامه دهخدا
کروف . [ ک ُ ] (ع مص ) بوئیدن خرکمیز را. (المصادر زوزنی ). کرف . رجوع به کرف شود.
-
ابتیار
لغتنامه دهخدا
ابتیار. [ اِ ] (ع مص ) آرمیدن با. درآمیختن با. خفتن با. || آزمودن . آزمایش . || بوئیدن شتر نر ماده را تا باردار است یا نه . بور.
-
دستبوی
لغتنامه دهخدا
دستبوی . [ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه از جنس میوه ٔ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامه ٔ منیری ). دستبویه . و رجوع به دستبویه شود.
-
کرف
لغتنامه دهخدا
کرف . [ ک َ ] (ع مص ) بوئیدن خر کمیز را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بوئیدن خر کمیز را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بوئیدن خر کمیز ماده را و سر را بلند کردن و برگردانیدن لبها را. (از ناظم الاطباء) (از اق...