کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
به او به ان مرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هدر
لغتنامه دهخدا
هدر. [ هَِ ] (ع ص ) گران : رجل هدر؛ مرد گران . (منتهی الارب ). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. (اقرب الموارد).
-
شهمرد
لغتنامه دهخدا
شهمرد. [ ش َم َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه مرد. رجوع به شاه مرد شود.
-
ذیال
لغتنامه دهخدا
ذیال . [ ذَ ی ْ یا ] (ع ص ) دامن دار. درازدامان . مرد درازدنبال . (مهذب الاسماء). مرد که دامنی بلنددارد. مرد که بتبختر رود. مرد که خرامان و بناز رود. مرد درازبالا و درازدامان خرامان بناز. || فرس ذیال ؛ اسب درازبالا و درازدنبال . اسب درازدم . || هر چی...
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی َ دی ی ] (ع ص نسبی ) یدوی . منسوب به ید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ید شود. || مرد استادکار. (منتهی الارب ). مرد چربدست . (مهذب الاسماء). مرد زیرک و حاذق و استادکار. (از ناظم الاطباء). || جامه ٔفراخ . (منتهی ...
-
یک مرده
لغتنامه دهخدا
یک مرده . [ ی َ / ی ِ م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به یک مرد. || به اندازه ٔ یک مرد. ازآن ِ یک مرد : زور ده مرده چه باشد زر یک مرده بیار.سعدی .
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع َزز ] (ع ص ) رجل عز؛ مرد ارجمند. (ناظم الاطباء). مرد قوی و عزیز. (از اقرب الموارد). عزیز. گرامی . رجوع به عزیز شود.
-
شهرب
لغتنامه دهخدا
شهرب . [ ش َ رَ ] (ع ص ) مرد کلانسال . (منتهی الارب ). مرد کلانسال و شیخ . || (اِ) حوضچه ٔ زیر خرمابن . (ناظم الاطباء). شهربة، یکی . رجوع به شهربة شود.
-
غازه رخ
لغتنامه دهخدا
غازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی به رنگ غازه : سوزنیم مرد به اندازه ... (شرم مرد)تازه دل و غازه رخ و تازه ...سوزنی .
-
مردکوش
لغتنامه دهخدا
مردکوش . [ م َ دَ ] (اِ) مرزنجوش . مرد قوش . رجوع به مرد قوش در این لغت نامه و نیز رجوع به فرهنگ دزی ج 2 ص 580 شود.
-
صفتات
لغتنامه دهخدا
صفتات . [ ص ِ ] (ع ص ) مرد توانا[ ی ] تن آور یا مرد باگوشت گرداندام یا مرد توانا [ ی ] درشت خلقت . (منتهی الارب ). رجوع به صِفِت ّ و صفتان شود.
-
صفتان
لغتنامه دهخدا
صفتان . [ ص ِف ْ ف ِ ] (ع ص ) مرد توانا [ ی ] تناوریا مرد با گوشت گرداندام یا مرد توانا [ ی ] درشت خلقت . (منتهی الارب ). رجوع به صِفِت ّ و صِفِتّان شود.
-
طهمل
لغتنامه دهخدا
طهمل . [ طَ م َ ] (ع اِ) چیزی که از لمس آن حجم او بزودی محسوس نشود. || (ص ) زن باریک تن . || مرد فربه زشت خلقت . || مرد بدسرشت .(منتهی الارب ) (آنندراج ). طهمله ، مؤنث . ج ، طهامل .
-
متذعر
لغتنامه دهخدا
متذعر. [ م ُ ت َ ذَع ْ ع ِ ] (ع ص ) ترسناک . (آنندراج ). رجل متذعر؛ مرد ترسناک . (منتهی الارب ). مرد ترسناک و ترسانیده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعر شود.
-
دوست مرد
لغتنامه دهخدا
دوست مرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) مرد که دوست باشد شخص را. (یادداشت مؤلف ). دوستدار. دوست . محب و رفیق : چو دانا ترا دشمن جان بودبه از دوست مردی که نادان بود.فردوسی .
-
دوکاره
لغتنامه دهخدا
دوکاره . [ دُ رَ / رِ ] (ص نسبی ) که دو عمل را شاید. که به دو کار آید. که به دو کار خورد. که دو مصرف دارد. که برای دو امر بکار رود؛ مرد یا میز دوکاره ، مرد قلم و شمشیر. میز کار و غذاخوری . (از یادداشت مؤلف ).