کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهین
لغتنامه دهخدا
بهین . [ ب ِ ] (ص عالی ) بهترین . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). نیکوترین چیز. (شرفنامه ). الانتقاء؛ بهین چیزی برگزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) : بهین کار اندر جهان آن بودکه ماننده ٔ کار یزدان بود. ابوشکور بلخی .بهین زنان در ج...
-
جستوجو در متن
-
بیهین
لغتنامه دهخدا
بیهین . (ص نسبی ) بهین . (السامی فی الاسامی ص 108). بهتر. || تندرو. (ناظم الاطباء).
-
اعتیام
لغتنامه دهخدا
اعتیام . [ اِ ] (ع مص ) برگزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ). اختیار کردن . (از اقرب الموارد). || بهترین مال گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهین مال برگرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). برگزیده ٔ بهترین مال گرفتن . (آنندراج ). ...
-
هنربخش
لغتنامه دهخدا
هنربخش . [ هَُ ن َ ب َ ] (نف مرکب )آنکه هنر نماید و به دیگران هنر آموزد : کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت کو آنکه هنربخش بهین بود به آداب .خاقانی .
-
واسطةالقلادة
لغتنامه دهخدا
واسطةالقلادة. [ س ِ طَ تُل ْ ق ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) واسطالعقد. واسط عقد. واسطه ٔ قلاده . بهین چیزی که در گردن بند بود. (از یادداشتهای مؤلف ). بهترین گوهر گردن بند. رجوع به واسطه ٔ عقد و واسطه ٔ قلاده شود.
-
پنبه زن
لغتنامه دهخدا
پنبه زن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ زَ ] (نف مرکب ) پنبه بز. پنبه وز. بهینه . بهین . حلاّج . ندّاف . (دهار) : آن شنیدی که بود پنبه زنی مفلس و غلتبانْش خواند زنی .سنائی .
-
حمیمة
لغتنامه دهخدا
حمیمة. [ ح َ م َ ] (ع ص ، اِ) آب گرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهین شتر. (منتهی الارب ). کریمه از شتر. (اقرب الموارد). ج ، حمائم . || شیر گرم کرده شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
متجسم
لغتنامه دهخدا
متجسم . [ م ُ ت َ ج َس ْ س ِ ] (ع ص ) تناور. (آنندراج ). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیده ٔ از میان قوم . (ناظم الاطباء). || آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج ). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظ...
-
نقاوه
لغتنامه دهخدا
نقاوه . [ ن َ / ن ُ وَ / وِ ] (از ع ، اِ) برگزیده و خلاصه . (غیاث اللغات ). گزیده . پسندیده . نقوه . بهین چیزی . خیار مال . بهترین چیز. (یادداشت مؤلف ) : خراسان که خلاصه ٔ بیضه ٔ دولت و نقاوه ٔ مملکت است بدو ارزانی داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 38).
-
یزید
لغتنامه دهخدا
یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن قنافةبن عبدشمس عدوی ، از بنی عدی بن اخزم ، از ثعل بن عمروبن غوث ، شاعر جاهلی و معاصر حاتم طایی بود. یزید اشعاری در هجو حاتم سروده که از آن جمله است :«لعمری و ما عمری علی ّ بهین لبئس الفتی المدعو باللیل حاتم ».(از اعلام زرکلی ...
-
ضهاء
لغتنامه دهخدا
ضهاء. [ ض ُ ] (اِخ ) جایگاهی است در شعر هذیل . ساعدةبن جُویّه گوید: شاعر فرزندی ازآن ِ خویش را که در این سرزمین هلاک شده بدین شعر مرثیت گفته و شعر اینست :لعمرک ما ان ذاضُهاء بهَیِّن علی ّ و ما اعطیته ُ سیب نائل .و از ذاضهاء پسر خویش خواهد که در آن زم...
-
خجو
لغتنامه دهخدا
خجو. [ خ ُ ] (اِ) پرنده ای است که آنرا چکاوک خوانند و بعربی قبره گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : خجو مصحف «چغو» است . || خارپشت . مرنگو. بهین . کوله . تشی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
-
حم
لغتنامه دهخدا
حم . [ ح ُم م ] (ع اِ) بهین شتر. (منتهی الارب ). کریمه از شتران . (اقرب الموارد). ج ، حمائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم الشی ؛ معظم آن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حم الظهیرة؛ شدت گرمای نیم روزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
-
نصیة
لغتنامه دهخدا
نصیة. [ ن َ صی ی َ ] (ع اِ) خیار و برگزیده از مردم و ستور و جز آن . (منتهی الارب ) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). برگزیدگان و اشراف قوم . (از متن اللغة). بهین چیز. (مهذب الاسماء). || اسم است از انتصاء به معنی برگزیدن . (ا...