کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهیمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهیمی
لغتنامه دهخدا
بهیمی . [ب َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به بهیمه که بمعنی چارپایه است . (از غیاث ) (از آنندراج ). منسوب به بهیمه . حیوانی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بر لذت بهیمی چون فتنه گشته ای بس کرده ای بدان که حکیمت بود لقب .ناصرخسرو.و از عادت بهیمی و طب...
-
واژههای مشابه
-
نفس بهیمی
لغتنامه دهخدا
نفس بهیمی . [ ن َ س ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان حیوان چارپایه ، و مراد از این نفس اماره است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مراد قوت شهوانی و نفس شهوانی است . (از فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ج 1 ص 34 و اخلاق ناصری 54).
-
جستوجو در متن
-
سبعی
لغتنامه دهخدا
سبعی . [ س َ ب ُ ] (حامص ) درندگی . (غیاث ) (آنندراج ). وحشی و موذی . (ناظم الاطباء) : و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمود. (سندبادنامه ص 114).
-
خلیعالعذاری
لغتنامه دهخدا
خلیعالعذاری . [خ َ عُل ع ِ ] (حامص مرکب ) حالت خلیعالعذار : و طبع بهیمی را که داعیه ٔ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند. (سندبادنامه ص 54).
-
شاخ هفت بیخ
لغتنامه دهخدا
شاخ هفت بیخ . [ خ ِ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت فلک . (هفت پیکر نظامی گنجوی حاشیه ٔ ص 45) : از سر این شاخ هفت بیخ بزن وز سم این نعل چارمیخ بکن . نظامی (هفت پیکر).مرحوم وحید دستگردی در معنی این بیت آورده است : «بهیمی سم آز و شهوات را از...
-
قاضی مجدالدین
لغتنامه دهخدا
قاضی مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) زبده ٔ امجاد و قدوه ٔ زهاد بوده گویند در حالت احتضار این رباعی را گفته و جان سپرده است :تعلیم حیاتم سبقی بیش نماندوز دفتر عمرم ورقی بیش نماندای نفس بهیمی خبرت نیست مگرکز روح طبیعی رمقی بیش نماند. #خواهی که میان ...
-
تیسیر پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
تیسیر پذیرفتن .[ ت َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) میسر شدن . ممکن شدن . امکان پذیر گشتن : خود این معانی (خوردن ، بوییدن ...) بر قضیت حاجت ... هرگز تیسیر نپذیرد. (کلیله و دمنه ). و بدین دو فتح بانام که به فضل ایزد تبارک و تعالی و فر دولت قاهره تیسیر پذیرفت...
-
سفالین
لغتنامه دهخدا
سفالین . [ س ُ / س ِ ] (ص نسبی ) گلین . (آنندراج ). که از سفال ساخته باشد : وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین . ابوشکور.سفالین عروسی بمهر خدای بر او بر نه زری و نه زیوری ببسته سفالین کمر هفت هشت فکنده بسر برتنک معجری . منوچهری .از سفال...
-
یسیر
لغتنامه دهخدا
یسیر. [ ی َ ] (ع ص ) آسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار) (غیاث ) (مهذب الاسماء). سهل . هین . آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف ).- یسیر کردن ؛ آسان کردن . سهل گردانیدن : بر تو یسیر کرد خداوند کار توایزد کناد کار ...
-
منتفی
لغتنامه دهخدا
منتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نیست شونده . (غیاث ). نیست شونده و دورشونده و یکسوی گردنده . (آنندراج ). دورشده و یکسوگردیده و نیست و نابود شده .(ناظم الاطباء). از بین رونده . از میان رفته . سپری شده : چه روح در این کشف به مشاهده متفرد بودو کذب از او منتف...
-
غلمان
لغتنامه دهخدا
غلمان . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غُلام . (منتهی الارب ). جمع غلام است و غلام بر امرد اطلاق میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گاهی به معنی مفرد آید. (از آنندراج ) : هرکه قربان تو غلمان نشود آدم نیست صدقت میشوم ای مثل تو در عالم نیست . میرنجات (از آنندراج )....
-
مندفع
لغتنامه دهخدا
مندفع. [ م ُ دَ ف ِ ] (ع ص ) دفعشونده .(غیاث ). دفعشونده و دورشونده . (آنندراج ). دورشونده و دفعشده و دورکرده شده و رانده شده و اخراج شده و بدرکرده شده . (ناظم الاطباء) : چه به برکت و پرتونور ارادت و طلب حق که در نهاد ایشان است بعضی از ظلمت وجود مندف...
-
وحشی
لغتنامه دهخدا
وحشی . [ وَ شی ی ] (ع ص ) واحد وحش . یک جانور دشتی . (منتهی الارب ) (السامی ) (ناظم الاطباء). جانور صحرایی رمنده از مردم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : ببخش ای پسر کآدمیزاده صیدبه احسان توان کرد و وحشی به قید. سعدی . || غیرمأنوس از انسان و حیوان . (ن...