کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهم کردن
لغتنامه دهخدا
بهم کردن . [ ب ِ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن . جمع کردن . گرد کردن . فراهم آوردن : هر مال کز ولایت سلطان بهم کندبر لشکر و خزینه ٔ سلطان برد بکار. فرخی .به صره زر بهم کردم و به بدره درم همی روم که کنم خلق را از این آگاه . فرخی .چون بهم کردی بسیار ب...
-
واژههای مشابه
-
لامرحباً بهم
لغتنامه دهخدا
لامرحباً بهم . [ م َ ح َبَن ْ ب ِ هَِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ نفرینی ) به معنی ، فراخی مباد ایشان را. (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ).
-
بهم آوردن
لغتنامه دهخدا
بهم آوردن . [ ب ِ هََ وَ دَ ] (مص مرکب ) گردکردن . جمع آوردن . فراهم آوردن . پیوستن : چون سواران سپه را بهم آورده بودبیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه . منوچهری .آیدفرقش بسلام قدم حلقه صفت پای و سر آرد بهم .نظامی .
-
بهم برآمدن
لغتنامه دهخدا
بهم برآمدن . [ ب ِ هََب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از در غضب شدن . (برهان )(انجمن آرا) (از غیاث ) (از رشیدی ). خشم گرفتن . (آنندراج ). غضبناک شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || برآشفتن . بشوریدن : و همه را دست گیر کردند و ایشان بهم برآمدند...
-
بهم برافکندن
لغتنامه دهخدا
بهم برافکندن . [ ب ِ هََ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در جنگ و ستیز انداختن دو تن یا دو گروه را : بهمْشان برافکنده یکبارگی همی تاخت تاقلبگه بارگی .اسدی .
-
بهم بستن
لغتنامه دهخدا
بهم بستن . [ ب ِ هََ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بهم بستن دو چیز یا زیاده از آن . (آنندراج ). || دارا شدن . بهم زدن مالی . سرمایه بهم بستن : پول و پله ای بهم بست . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بهم پیوستن
لغتنامه دهخدا
بهم پیوستن . [ ب ِ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) با هم متصل شدن . ملحق شدن . بهم آمدن : ودیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل بهم پیوستند. (کلیله و دمنه ). هر دو شق بهم پیوست . (کلیله و دمنه ).
-
بهم شدن
لغتنامه دهخدا
بهم شدن . [ ب ِ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برابر شدن . مساوی شدن : بهم شود بزبان برْت لفظ با معنی اگرْت جان سخنگوی با خرد بهم است . ناصرخسرو.- بهم بر شدن ؛ مخلوط شدن و آمیخته شدن . (ناظم الاطباء).
-
بهم گذاشتن
لغتنامه دهخدا
بهم گذاشتن . [ ب ِ هََ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بر هم نهادن .
-
بهم ماندن
لغتنامه دهخدا
بهم ماندن . [ ب ِ هََ دَ ] (مص مرکب ) بهم مانستن . شبیه یکدیگر بودن .
-
بهم آمیختگی
لغتنامه دهخدا
بهم آمیختگی . [ ب ِ هََ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) اختلاط. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
-
بهم آمیخته
لغتنامه دهخدا
بهم آمیخته . [ ب ِهََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخلوط. درهم شده . (فرهنگ فارسی معین ). درهم و مخلوط و مختلط. (ناظم الاطباء).
-
بهم آور
لغتنامه دهخدا
بهم آور. [ ب ِ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه فراهم میکند و مرتب می سازد و ترتیب میدهد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) تألیف کرده شده . (آنندراج ). مجتمع و مرتب . (ناظم الاطباء).
-
بهم بربسته
لغتنامه دهخدا
بهم بربسته . [ ب ِ هََ ب َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) موهوم و مشکوک . || (اِ مرکب ) گمان و وهم . (ناظم الاطباء).