کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهمن آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهمن آباد
لغتنامه دهخدا
بهمن آباد. [ ب َ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان زهان است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 153 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بهمن آباد
لغتنامه دهخدا
بهمن آباد. [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مزینان است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 1011 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بهمن آباد
لغتنامه دهخدا
بهمن آباد. [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشکوئیه است که در شهرستان رفسنجان واقع است . دارای 450 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
بهمن آباد
لغتنامه دهخدا
بهمن آباد. [ب َ م َ ] (اِخ ) شهرکی است خرد [ از خراسان ] بر راه ری و اندر وی کشت و زرع بسیار است . (حدود العالم ).
-
واژههای مشابه
-
دز بهمن
لغتنامه دهخدا
دزبهمن . [ دِ زِ ب َ م َ ] (اِخ ) در اردبیل بر سرکوه سیلان در غایت استحکام بوده و آن را رویین دز نیز می گفته اند. اکنون ویران دز است . (از آنندراج ). و رجوع به دژ بهمن و نیز نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 81 شود.
-
شاذ بهمن
لغتنامه دهخدا
شاذ بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به شاد بهمن شود.
-
قلعه بهمن
لغتنامه دهخدا
قلعه بهمن . [ ق َ ع َ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرچمبوبخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 35هزارگزی شمال باختری داران و 10هزارگزی راه ازنا به اصفهان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 540 تن است . آب آن از قنات و چش...
-
بهمن بیگلو
لغتنامه دهخدا
بهمن بیگلو. [ ب َ م َ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقایی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 85).
-
بهمن پیچ
لغتنامه دهخدا
بهمن پیچ . [ ب َ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) کشت بر کشت . پیچک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بهمن جادویه
لغتنامه دهخدا
بهمن جادویه . [ ب َ م َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به فرو الحاجب و ذوالحاجبین و رجوع به مجمل التواریخ ص 97، 269، 275 و 276 شود.
-
بهمن شیر
لغتنامه دهخدا
بهمن شیر. [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان خرم شهر است ، این دهستان در خاور و شمال خاوری خرم شهر واقع است هوای آن گرم و مرطوب است و آب قراء آن از رودخانه ٔ بهمن شیر تأمین میشود این دهستان از هفت قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکیل شده ...
-
بهمن شیر
لغتنامه دهخدا
بهمن شیر. [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آبادان و همچنین نام رودی است که از خاور خرم شهر از رودخانه ٔ کارون جدا شده و از جنوب خاوری خرم شهر و شمال خاوری آبادان به خور بهمن شیر میریزد و در واقع آبادان بوسیله ٔ این رود و شطال...
-
بهمن گیر
لغتنامه دهخدا
بهمن گیر. [ ب َ م َ ] (نف مرکب ) جاده یا ناحیتی که از کوه در آن بهمن تواند افتاد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بهمن میرزا
لغتنامه دهخدا
بهمن میرزا. [ ب َ م َ ] (اِخ ) پسر عباس میرزا ولی عهد. پسر فتحعلیشاه قاجار که از فضلای شاهزادگان قاجار و مربی علم و ادب و صاحب کتابخانه ٔ معروفی بود و بسیاری از کتب نفیسه ٔ فارسی به اسم او تألیف شده یا به تشویق او به چاپ رسیده است و او مؤلف تذکرةال...