کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهمنِ سنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) پسر پادشاه اردوان . (ولف ) : مر او را خجسته پسر بود هفت چو آگه شد از پیش بهمن برفت . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1939).گریزان بشد بهمن اردوان تنش خسته از تیر و تیره روان .فردوسی (ص 1941).
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) در اوستا «وهومنا» پهلوی «وهومن » مرکب از دو جزو «وهو» بمعنی خوب و نیک و مند از ریشه ٔ «من » بمعنی منش پس بهمن بمعنی به منش و نیک اندیش ، نیک نهاد. طبری (ج 2 ص 4) گوید: «تفسیر بهمن بالعربیة «الحسن النیة» وی یکی از امشاسپندان ...
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان صنعاد است که در بخش مرکزی شهرستان آباده واقع است و 2370 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام اردشیر پسر اسفندیار. (برهان ). نام بهمن پسر اسفندیاربن گشتاسب که به این صفت متصف بوده بسبب تیمن بهم نامی فرشته ای که مصالح روز بهمن به او متعلق است بدین نام نامیده اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). پادشاهی که پسر اسفندیار بود...
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در جرجان که چون آب از آنجا بردارند و بر کرمی که در توابع آنجاست پای نهند تمام آن آبی که برداشته اند شور و تلخ شود اگرچه یک کس پا نهاده و صد کس آب برداشته باشند.(برهان ) (از ناظم الاطباء). این نام در معجم البل...
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که تسکین خشم و قهر دهد وآتش غضب را فرونشاند و او را موکل است بر گاوان و گوسفندان و اکثر چهارپایان و تدبیر امور و مصالحی که در ماه بهمن و روز بهمن واقع میشود به او تعلق دارد.(برهان ) (جهانگیری ). نام ملکی است...
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است در نواحی اردبیل و در قدیم در آنجاساحران و جادوگران بسیار بوده اند. گویند کیخسرو در اول سلطنت خویش طلسمات آنرا شکسته و آن قلعه را فتح کرد. (برهان ) (از غیاث ) (جهانگیری ). نام قلعه ای بود در حوالی اردبیل که کی...
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است در هندوستان . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
بهمن
لغتنامه دهخدا
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است بس بلند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء).
-
دز بهمن
لغتنامه دهخدا
دزبهمن . [ دِ زِ ب َ م َ ] (اِخ ) در اردبیل بر سرکوه سیلان در غایت استحکام بوده و آن را رویین دز نیز می گفته اند. اکنون ویران دز است . (از آنندراج ). و رجوع به دژ بهمن و نیز نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 81 شود.
-
شاذ بهمن
لغتنامه دهخدا
شاذ بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به شاد بهمن شود.
-
قلعه بهمن
لغتنامه دهخدا
قلعه بهمن . [ ق َ ع َ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرچمبوبخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 35هزارگزی شمال باختری داران و 10هزارگزی راه ازنا به اصفهان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 540 تن است . آب آن از قنات و چش...
-
بهمن بیگلو
لغتنامه دهخدا
بهمن بیگلو. [ ب َ م َ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقایی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 85).
-
بهمن پیچ
لغتنامه دهخدا
بهمن پیچ . [ ب َ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) کشت بر کشت . پیچک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بهمن جادویه
لغتنامه دهخدا
بهمن جادویه . [ ب َ م َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به فرو الحاجب و ذوالحاجبین و رجوع به مجمل التواریخ ص 97، 269، 275 و 276 شود.