کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهاره کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهاره کاری
لغتنامه دهخدا
بهاره کاری . [ ب َ رَ / رِ کا ] (حامص مرکب ) آنچه در بهار کارند. در بهار تخم کاشتن .
-
واژههای مشابه
-
چاله بهاره
لغتنامه دهخدا
چاله بهاره . [ ل َ ب َ رَ ](اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان موگونی بخش آخوره ٔشهرستان فریدن . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
جستوجو در متن
-
پائیزه کاری
لغتنامه دهخدا
پائیزه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) کشت و زرع در پائیز. مقابل بهاره کاری .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . حکاک .بکار اندرون کاری ِ پ...
-
گندم
لغتنامه دهخدا
گندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گن...
-
چای
لغتنامه دهخدا
چای . (چینی ، اِ) معروف است و آن برگی باشد که از ختای آورند و جوشانیده مانند قهوه بخورند، منفعت بسیار دارد و مضرت شراب را دفع کند. (برهان ) (آنندراج ). معروف و مشهور است به چای و آن برگی است که از چین و ختا آورند و در آب جوشانیده مانند قهوه خورند و خ...
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...
-
پنبه
لغتنامه دهخدا
پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ا) گیاهی که از الیاف غوزه ٔ آن ریسمان و پارچه کنند. کرشَف . کُرسُف . کرفُس . کرسوف . قضم . قطب . بِرَس ْ. قُطْن . قُطُن ّ. طُوط. قور. شحم الارض . رازقی . خرنف . ندف . دِعس . عَطب . عُطب . عُطُب . عطوب . (منتهی الارب ) : می...