کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهاران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهاران
لغتنامه دهخدا
بهاران . [ ب َ ] (اِ مرکب ) هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج ). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین ) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان . فردوسی .خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان . فرخ...
-
واژههای مشابه
-
باد بهاران
لغتنامه دهخدا
باد بهاران . [ دِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد بهار. نسیم بهار : آب حیوان تیره گون شد، خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد؟ حافظ.رجوع به باد بهار شود.
-
جستوجو در متن
-
اقزع
لغتنامه دهخدا
اقزع . [ اَ زَ ] (ع ص ) ستور جای جای پشم ریخته در بهاران . و همچنین کبش اقزع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد.
-
باد بهار
لغتنامه دهخدا
باد بهار. [ دِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نسیم بهار. (ناظم الاطباء: باد). رجوع به باد بهاران شود.
-
لیمودارو
لغتنامه دهخدا
لیمودارو. (اِ مرکب ) تین مکی . نباتی است کوهی که در بهاران از میان سنگها بروید و بوی لیمو کند و طبیعت آن گرم و خشک باشد و آن را به تازی وشیح خوانند. (جهانگیری ).
-
بهارخواب
لغتنامه دهخدا
بهارخواب . [ ب َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) ایوان یا هر جای بلند برای خوابگاه تابستان . ایوان و دکان و سکویی که به بهاران در آنجا بشب خسبند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
نو برگ
لغتنامه دهخدا
نو برگ . [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) برگ که درخت امسال به بهاران آورده است . (یادداشت مؤلف ). برگ نو. || نوبرگ (ص مرکب ) نهال که تازه برگ آورده است . درخت نونشانده که تازه برگ کرده است .
-
رنگرزی کردن
لغتنامه دهخدا
رنگرزی کردن . [ رَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صباغی کردن . رنگ کردن پارچه و جز آن . و رجوع به رنگرز و رنگرزی شود : بروزگارخزان زرگری کند شب و روزبروزگار بهاران کندت رنگرزی .منوچهری .
-
شادی افزای
لغتنامه دهخدا
شادی افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) شادی افزا : ز خلق تو اندر بهاران بودچمن شادی افزای ، گل غمگسار.قوامی رازی (دیوان ص 145).
-
مرتبع
لغتنامه دهخدا
مرتبع. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع اِ) فرودآمدنگاه در بهاران . (منتهی الارب ). آنجا که بهار آنجا گذارند. (مهذب الاسماء). رجوع به ارتباع شود. || (ص ) مرد میانه . مرتبِع. (منتهی الارب ).
-
متربع
لغتنامه دهخدا
متربع. [ م ُ ت َ رَب ْ ب َ ](ع اِ) فرودآمدن گاه در بهاران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جائی که ستور در بهار چرا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربع شود.
-
ارونددشت
لغتنامه دهخدا
ارونددشت . [ اَ وَن ْدْ، دَ ](اِخ ) ظاهراً دشت الوند و نواحی همدان : زمستان بدی جای او طیسفون ابا لشکر و موبد و رهنمون بهاران بدی او بارونددشت برین گونه چندی برو بر گذشت .فردوسی .
-
خاطر جستن
لغتنامه دهخدا
خاطر جستن . [ طِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) موافق آرزوی کسی عمل کردن . دل بدست آوردن : در بهاران خاطر بلبل بجو تا در خزان بینوائی کم کشی از باغ و بستان کسی .صائب (از آنندراج ).