کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بنیان
لغتنامه دهخدا
بنیان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آویزبخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است و 452 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
بنیان
لغتنامه دهخدا
بنیان . [ ب َ ] (ع اِ) (از «ب ن ن ») کار. (منتهی الارب ). کار و کسب . (ناظم الاطباء). || گویایی بد. (منتهی الارب ). سخن بد. (ناظم الاطباء).
-
بنیان
لغتنامه دهخدا
بنیان . [ ب ُ ] (ع اِ) (از «ب ن ی ») بنیاد. بن لاد. (فرهنگ فارسی معین ). بنیاد و بنلاد. (ناظم الاطباء) : و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیزچیزها را حروف او بنیان . ناصرخسرو.گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه پست یاپیش که بر برف بود بنیان . ناصرخسرو.قوی چار ...
-
بنیان
لغتنامه دهخدا
بنیان . [ ب ُ ](اِخ ) نام حوض نعمان است . و آن برکه ای بوده آب آن در نهایت شوری و تلخی و به برکت قدوم سرور کاینات آب آن شیرین شد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
هفت بنیان
لغتنامه دهخدا
هفت بنیان . [ هََ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت بناست که کنایت از هفت آسمان باشد. (برهان ).
-
قلعه بنیان
لغتنامه دهخدا
قلعه بنیان . [ ق َ ع َ ب َم ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 1500 هزارگزی شوسه ٔ کازرون به فهلیان . موقع جغرافیایی آن دامنه وهوای آن گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 222 تن است ...
-
بنیان کردن
لغتنامه دهخدا
بنیان کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنیاد کردن . بنیاد نهادن : دین حق را مردمی دان جانْش علم و تن عمل عاقلان مربام حکمت را همین بنیان کنند.ناصرخسرو.
-
بنیان نهادن
لغتنامه دهخدا
بنیان نهادن . [ ب ُ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) بنا نهادن . بنا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بنا نهادن . (ناظم الاطباء).
-
بنیان کن
لغتنامه دهخدا
بنیان کن . [ ب ُ ک َ ] (نف مرکب ) خانه برانداز. ویران کننده ٔ خانه و بنا : نخست باید بستن مسیل چشمه ٔ آب که رفته رفته شود چشمه سیل بنیان کن .قاآنی .
-
بنیان گذار
لغتنامه دهخدا
بنیان گذار.[ ب ُ گ ُ ] (نف مرکب ) مؤسس . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
پی افکن
لغتنامه دهخدا
پی افکن . [ پ َ / پ ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) بنیان کن . زیروزبرکننده . ویران سازنده . ازبن برانداز. کن فیکون سازنده : سیلی پی افکن ؛ بنیان کن . || بنیان گذار. پی افکننده . برآورنده . بنیادنهنده .
-
وطیدة
لغتنامه دهخدا
وطیدة. [ وَ دَ ] (ع اِ) واحد وطائد. (ناظم الاطباء). قواعد و بنیان . (از اقرب الموارد).
-
هفت پوست
لغتنامه دهخدا
هفت پوست . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت بنیان است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان ) : همه آفریده ست در هفت پوست بدو آفرین ، کآفریننده اوست .نظامی .