کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنیاد نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بنیاد نهادن
لغتنامه دهخدا
بنیاد نهادن . [ ب ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) شالده نهادن . تأسیس . (فرهنگ فارسی معین ). تأسیس . (ترجمان القرآن ) (دهار). بنیاد کردن . (آنندراج ) : معابد و کنیسه های ایشان خراب کرد و بجای آن ، مساجد بنیاد نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول ص 26).چو ب...
-
واژههای مشابه
-
گسسته بنیاد
لغتنامه دهخدا
گسسته بنیاد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ب ُ ] (ص مرکب ) مستأصل . برکنده بنیاد. (آنندراج ). نااستوار : گر ستانم به زور بیداد است ورنه صبرم گسسته بنیاد است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
کوه بنیاد
لغتنامه دهخدا
کوه بنیاد. [ ب ُ ] (ص مرکب ) عظیم الجثه و بزرگ و استوار چون کوه : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند... بادحرکت ، آتش سرعت ،... ابرنهاد، کوه بنیاد. (سندبادنامه ص 56).
-
نیک بنیاد
لغتنامه دهخدا
نیک بنیاد. [ ب ُ ] (ص مرکب ) نیکواساس .
-
تازه بنیاد
لغتنامه دهخدا
تازه بنیاد.[ زَ / زِ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) بنیاد نو. اساس تازه :بداد جهان آفرین شاد باش جهان را یکی تازه بنیادباش .فردوسی .
-
بنیاد بردن
لغتنامه دهخدا
بنیاد بردن . [ ب ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن . منهدم کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : پاک کن چهره ٔ حافظ به سر زلف ز اشک ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم .حافظ (دیوان چ غنی ص 216).شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد بردلبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیری...
-
بنیاد ریختن
لغتنامه دهخدا
بنیاد ریختن . [ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) خراب کردن . منهدم ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بنیاد کندن
لغتنامه دهخدا
بنیاد کندن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدم و خراب کردن . (آنندراج ). خراب کردن . منهدم ساختن . (فرهنگ فارسی معین ) : بنماید که جفای فلک از دامن دل دست کوته نکند تا نکند بنیادم . سعدی .زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم . حافظ...
-
خجسته بنیاد
لغتنامه دهخدا
خجسته بنیاد. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ب ُن ْ ] (ص مرکب ) آنچه بنیادش مبارک است . ظاهراً در وصف ابنیه بکار میبرند، بگاه توصیف و محض خوش آمد صاحب بنا از بنای او آنرا بدین گونه وصف کنند. خوش بنا.
-
جستوجو در متن
-
تأسیس نهادن
لغتنامه دهخدا
تأسیس نهادن . [ ت َءْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بنیاد نهادن . تأسیس کردن . بنا نهادن . رجوع به تأسیس شود.
-
پی ریزی کردن
لغتنامه دهخدا
پی ریزی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأسیس کردن . بنیاد نهادن . پی افکندن . اساس نهادن .
-
سنت نهادن
لغتنامه دهخدا
سنت نهادن . [ س ُن ْ ن َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) روش و قاعده وقانون ترتیب دادن . طریقتی بنیاد نهادن : هرکه او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هر ساعتی . مولوی .رجوع به سنت شود.
-
تأسیس کردن
لغتنامه دهخدا
تأسیس کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنیاد کردن . بنیاد افکندن . بنا کردن . دایر کردن . تأسیس نهادن . برپا کردن . رجوع به تأسیس شود.