کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنیاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بنیاد
لغتنامه دهخدا
بنیاد. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) پهلوی «بون دات » پارسی باستان «بونه داتی » (در بن قرارداده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مرکب است از «بن » بمعنی پایان و «یاد»، به معنی اساس ، که کلمه ٔ نسبت است . (از آنندراج ). بنلاد و بنیان . (ناظم الاطباء). اصل . (ترج...
-
واژههای مشابه
-
گسسته بنیاد
لغتنامه دهخدا
گسسته بنیاد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ب ُ ] (ص مرکب ) مستأصل . برکنده بنیاد. (آنندراج ). نااستوار : گر ستانم به زور بیداد است ورنه صبرم گسسته بنیاد است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
کوه بنیاد
لغتنامه دهخدا
کوه بنیاد. [ ب ُ ] (ص مرکب ) عظیم الجثه و بزرگ و استوار چون کوه : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند... بادحرکت ، آتش سرعت ،... ابرنهاد، کوه بنیاد. (سندبادنامه ص 56).
-
نیک بنیاد
لغتنامه دهخدا
نیک بنیاد. [ ب ُ ] (ص مرکب ) نیکواساس .
-
تازه بنیاد
لغتنامه دهخدا
تازه بنیاد.[ زَ / زِ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) بنیاد نو. اساس تازه :بداد جهان آفرین شاد باش جهان را یکی تازه بنیادباش .فردوسی .
-
بنیاد افکندن
لغتنامه دهخدا
بنیاد افکندن . [ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنا نهادن . (آنندراج ). پی افکندن . (فرهنگ فارسی معین ) : چه نکو گفت آن بزرگ استادکه وی افکند شعررا بنیاد. سنائی .سراینده چنین افکند بنیادکه چون در عشق شیرین مرد فرهاد. نظامی . || هدم و خراب کردن . بنیاد بر...
-
بنیاد بردن
لغتنامه دهخدا
بنیاد بردن . [ ب ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن . منهدم کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : پاک کن چهره ٔ حافظ به سر زلف ز اشک ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم .حافظ (دیوان چ غنی ص 216).شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد بردلبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیری...
-
بنیاد ریختن
لغتنامه دهخدا
بنیاد ریختن . [ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) خراب کردن . منهدم ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بنیاد کردن
لغتنامه دهخدا
بنیاد کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شالده نهادن . تأسیس . (فرهنگ فارسی معین ). اساس قرار دادن : ز دارنده ٔ دادگر یاد کن خرد را بدین یاد بنیاد کن . فردوسی .نخست از جهان آفرین یاد کن پرستش بر این یاد بنیاد کن . فردوسی . || بنا کردن . (فرهنگ فارسی م...
-
بنیاد کندن
لغتنامه دهخدا
بنیاد کندن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدم و خراب کردن . (آنندراج ). خراب کردن . منهدم ساختن . (فرهنگ فارسی معین ) : بنماید که جفای فلک از دامن دل دست کوته نکند تا نکند بنیادم . سعدی .زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم . حافظ...
-
بنیاد نهادن
لغتنامه دهخدا
بنیاد نهادن . [ ب ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) شالده نهادن . تأسیس . (فرهنگ فارسی معین ). تأسیس . (ترجمان القرآن ) (دهار). بنیاد کردن . (آنندراج ) : معابد و کنیسه های ایشان خراب کرد و بجای آن ، مساجد بنیاد نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول ص 26).چو ب...
-
خجسته بنیاد
لغتنامه دهخدا
خجسته بنیاد. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ب ُن ْ ] (ص مرکب ) آنچه بنیادش مبارک است . ظاهراً در وصف ابنیه بکار میبرند، بگاه توصیف و محض خوش آمد صاحب بنا از بنای او آنرا بدین گونه وصف کنند. خوش بنا.
-
جستوجو در متن
-
بنداد
لغتنامه دهخدا
بنداد. [ ب ُ ](اِ مرکب ) بنیاد. (برهان ). بنیاد و آنرا بنلاد نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بنیاد. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). بنیاد. اساس . (فرهنگ فارسی معین ). || اصل هر چیزی . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری )(ناظم الاطباء). || پشتیبان . (بره...