کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنظر رسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
راست نمودن
لغتنامه دهخدا
راست نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (مص مرکب ) راست کردن . راست گردانیدن : شنگولان سوسن در رقص کج کلاه عجب سر راست نموده . ظهیرای تفرشی (از ارمغان آصفی ). || راست نشان دادن . راست و درست بنظر رسانیدن . || راست بنظر آمدن . صحیح بنظر رسیدن .
-
فزایش
لغتنامه دهخدا
فزایش . [ ف َ ی ِ ] (اِمص ) مقابل کاهش . افزایش . افزودن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرت رای به آزمایش بودهمه روزت اندر فزایش بود. فردوسی .- فزایش رسیدن ؛ زیاد شدن . افزایش یافتن . فزونی یافتن .- || زیاد نمودن . بیشتر بنظر رسیدن .بهتر جلوه کردن : همه چی...
-
شته
لغتنامه دهخدا
شته . [ ش َ ت َ / ت ِ / ش ِت ْ ت َ / ت ِ ] (اِ)سته . انگور. (برهان ) (ناظم الاطباء). به معنی انگور نیز بنظر رسیده است . (مجمعالفرس سروری ) : گر چو شته دلت بیفشارندقطره ٔ خون از آن برون ناید. عنصری (از مجمعالفرس سروری ). || هر چیز را گویند که شب بر آن...
-
ارفاؤس
لغتنامه دهخدا
ارفاؤس . [ اُ ئو ] (اِخ ) ارفه . شاعر و موسیقی دان از مردم تراکیه . بقولی فرزند اُآگر پادشاه و بقول دیگر پسر افولون و پری مسماة به کالّیُپ . وی بوسیله ٔ آوازهای خود، حیوانات و نباتات و صخره ها را مسحور میکرد. و در سفر آرگنوت ها شرکت کرد و پس از مراج...
-
اتصال
لغتنامه دهخدا
اتصال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پیوسته شدن . (زوزنی ). پیوستن .بچیزی پیوستن . پیوسته شدن کار. (تاج المصادر). پیوستگی . رسیدن . اتحاد. التصاق . ملاصقت . تلاصق : تا نبودم من بحیدر متصل علم حق با من نمی جست اتصال . ناصرخسرو.بنگر که هست منکر من ، یا برادرم...
-
احماد
لغتنامه دهخدا
احماد. [ اِ ] (ع مص ) ستوده کار شدن . کردن کاری که موجب ستایش باشد. || ستوده شدن . بستایش رسیدن . || ستوده یافتن . (تاج المصادر). محمود یافتن . ستودن . تحسین . تمجید : و شرف احماد و ارتضا ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه ). اگررای عالی بیند این اعیان را ا...
-
الغنجار
لغتنامه دهخدا
الغنجار. [ اَ غ ُ ] (اِ) خشم و اعراضی که خوبرویان و محبوبان از روی عشوه و نازکنند. (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) : چو سیر گشتی و بیدار گشتی ای نادان ترش بود پس هفتاد لاشک الغنجار .عثمان مختاری (از...
-
صورت بستن
لغتنامه دهخدا
صورت بستن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تصور. (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). به تصور درآمدن .به اندیشه گذشتن . بفکر آمدن . پنداشتن : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب کالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن نصر المالینی مکنی به ابوعبداﷲ. از بزرگان مشایخ هرات و از افاضل این طبقه است و زمان سلطنت سلطان محمود غزنوی را ادراک نموده و خود بزهد و ورع یگانه ٔ روزگار بوده و بتقوی و تجرید فرید زمان و او نیز از عرفائیست که ...
-
تثلیث
لغتنامه دهخدا
تثلیث . [ ت َ ] (ع مص ) سه گوشه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). || سیکی کردن چنانکه دو برخ بشود و سه یکی بماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). سه یکی ...
-
خود
لغتنامه دهخدا
خود. [ خوَدْ / خُدْ ] (ضمیر) با ثانی معدوله بمعنی او باشد چنانکه گویند خود داند یعنی او داند. (برهان ). ضمیر مشترک میان متکلم و مخاطب و غایب و همیشه مفرد آید: من خود آمدم ، توخود آمدی ، او خود آمد، ما خود آمدیم ، شما خود آمدید، ایشان خود آمدند. (فرهن...
-
زره
لغتنامه دهخدا
زره . [ زَ رِه ْ / زِ رِه ْ ] (اِ)... جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترتیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پوششی است مانند جوشن و خفتان از تصنعات داود نبی علیه السلام برای حفظ بدن از رسیدن حربه ٔ جنگ مانند تیر و شمشیر و...
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هَ . ق . بود. اِلیان که والی مجاز اندلس ...
-
زحف
لغتنامه دهخدا
زحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نشسته واندک اندک رفتن کودک ، گویند: الصبی یزحف قبل ان یمشی...
-
باکویه
لغتنامه دهخدا
باکویه . [ ی َ ] (اِخ ) جد محمدبن عبداﷲبن احمد شیرازی صوفی است . ابوبکربن خلف و ابوالقاسم قشیری از او روایت کرده اند. (از تاج العروس ). شیخ باکویی به شیراز، گویند برادر پیرحسین بوده و مرید ابوعبداﷲ خفیف . (ازتاریخ گزیده چ نوائی ص 662).صاحب شدّالازار ...