کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بند بند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بندبند
لغتنامه دهخدا
بندبند. [ ب َ ب َ ] (ق مرکب ) جزٔجزء. تکه تکه . قطعه قطعه . پاره پاره : و از حال ری و خوارزم بندبند و اندک اندک از آن گویم که دو باب خواهد بود سخت مشبع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 474).به ترکیب آن سنگها بندبندبرآورد بیدر حصاری بلند.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
غجیطة
لغتنامه دهخدا
غجیطة. [ غ ُ طَ ] (ع اِ) بندی که دو طرف آن قلاب آهنی دارد. واکسیل بند. || بند و طناب . (دریانوردی ). (دزی ج 2).
-
کبل
لغتنامه دهخدا
کبل . [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) قید و گفته اند بزرگترین قید. (از اقرب الموارد). قید و بند. بند سطبر و بزرگ . (منتهی الارب ). ج ، کُبول . (اقرب الموارد). || درنوشتگی لب دلو. (منتهی الارب ). || لب دلو. || پوست نوردیده ٔ نزدیک لب دلو. || پوستین بسیارپشم . (م...
-
چاولی
لغتنامه دهخدا
چاولی . [ وُ ] (اِخ ) اتابک فخرالدوله ٔ چاولی ، حاکم شیراز و امیرالامراء سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه که بنا بگفته ٔ صاحب «نزهة القلوب » چون فارسیان با سلاجقه نافرمانی کردند، سلاجقه اتابک چاولی را به فتح آن دیار فرستادند و او بقهر و جبر اکثر قلاع آنجا...
-
غربیل گر
لغتنامه دهخدا
غربیل گر. [ غ َ گ َ ] (ص مرکب ) غربیل بند. غربال بند. غربال گر. رجوع به غربیل بند و غربال بند شود.
-
صفاد
لغتنامه دهخدا
صفاد. [ ص ِ ] (ع اِ) دوال . (منتهی الارب ). || بند یا زنجیر که به آن اسیر را ببندند. ج ، اصفاد. (منتهی الارب ). بند. (مهذب الاسماء). پای بند.
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج ُرْ رَ / ج ِ رِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای شیراز. (برهان ). قریه ای است نزدیک شیراز. (ناظم الاطباء). قریه ای از حومه ٔ شیراز که گفته [اند] آن گره است و معرب آن جره است . (آنندراج ) : از خطه ٔ شیراز گشایش مطلب کز زیر گره دارد و از بالا بند...
-
آروبند
لغتنامه دهخدا
آروبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار.
-
رکلة
لغتنامه دهخدا
رکلة. [ رَ ل َ ] (ع اِ) رکله . بند تره و سبزی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). بند تره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بند تره و یک دسته از تره . (ناظم الاطباء) .
-
سکر
لغتنامه دهخدا
سکر. [ س ِ ] (ع اِ) بند آب و نهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بند بسته . (مهذب الاسماء). || آنچه بدان بند کنند. || کناره ٔ بلند از نهر و آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
رآب
لغتنامه دهخدا
رآب . [ رِ ] (ع اِ) کاسه بند. (منتهی الارب ). || مرد مصلح و شکسته بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
پشت بندی
لغتنامه دهخدا
پشت بندی . [ پ ُ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل پشت بند نهادن . || حالت و چگونگی پشت بند.
-
قید کردن
لغتنامه دهخدا
قید کردن . [ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بند کردن . در بند آوردن : سعدی به دام عشق تو در پای بند ماندقیدی نکرده ای که میسر شود گریز.سعدی .
-
قیزه بندی
لغتنامه دهخدا
قیزه بندی . [ ق َ زَ / زِ ب َ ] (حامص مرکب ) بستن پارچه بر عورت و بند کردن سر دیگر آن بطرف سرین در کمر و قیزه بند را لنگوته بند نیز گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ).