کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندک
لغتنامه دهخدا
بندک . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده را گویند به جهت رشتن . (برهان ) (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و آن را پاغند و پاغنده و غنده و گندش و گلن گویند وهندکاله خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). پنبه ٔ پاک کرده از پنبه دانه و آ...
-
بندک
لغتنامه دهخدا
بندک . [ ب َ دَ ] (ع اِ) خشتک پیراهن . ج ، بنادک . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
نی بندک
لغتنامه دهخدا
نی بندک . [ ن َ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل در 45هزارگزی شمال غربی بنجار و 6هزارگزی دریاچه ٔ سیستان . در جلگه واقع است و 157 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی ...
-
چشم بندک
لغتنامه دهخدا
چشم بندک . [ چ َ / چ ِ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) بازیی باشد، وآن چنانست که چشم یکی از طفلان را ببندند و دیگران پنهان شوند و بعد از آن چشم او را بگشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شودتا محل معین و بعد از آن چشم طفل پیدا شده را ...
-
جستوجو در متن
-
بادغنده
لغتنامه دهخدا
بادغنده . [ غ َ دَ / دِ ] (اِ) پنبه ٔ زده ٔ گردکرده ازبرای رشتن و باغنده و بندک و کندش نیز گویند. (سروری ).
-
بنادک
لغتنامه دهخدا
بنادک . [ ب َ دِ ] (ع اِ) خشتکهای پیراهن . ج ِ بندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بندش
لغتنامه دهخدا
بندش . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده باشد بجهت رشتن . (برهان ) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ محلوج . (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و نیز باغنده و پاغنده و پیچک و بندک و غنده و کندش و گلن نیز گویند و هندکاله نامندش . (شرفنامه...
-
وشیعة
لغتنامه دهخدا
وشیعة. [ وَ ع َ ] (ع اِ) خطهای غبار برهم پیچیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ماشوره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). بندک و ماشوره ٔ جولا...
-
محلوج
لغتنامه دهخدا
محلوج . [ م َ ] (ع ص ) حلیج . (منتهی الارب ). قطن محلوج ، پنبه که از پنبه دانه بیرون کرده باشند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پنبه ٔ زده . پنبه ٔ دانه بیرون کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). پنبه ٔ بریده . مهذب الاسماء). پنبه ٔ زده شده و بخیده و ...
-
رسم الخط
لغتنامه دهخدا
رسم الخط. [ رَ مُل ْ خ َطط ] (ع اِ مرکب ) طرز نگارش حروف هر یک از خطوط متداول در جهان . املا و طریقه ٔ نوشتن . (ناظم الاطباء). طریقه ٔ نوشتن حروف خط یک زبان . (فرهنگ نظام ). از وقتی که زبان عربی با سپاهیان عرب به ایران نفوذ کرد خط عربی نیز با آن همرا...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...
-
بنده
لغتنامه دهخدا
بنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی «بندک » . پارسی باستان «بندکه » . از مصدر بستن ، جمع آن بندگان . در پهلوی «بندکان » . عبد. غلام . مقابل آزاد. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مرکب از بند و ها که کلمه ٔ نسبت است و وضع آن در اصل برای عبید و جواری بوده زی...