کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندق
لغتنامه دهخدا
بندق . [ ب ُ دُ ] (اِ) بمعنی فندق است و بعضی گویند معرب آن است . گویند هرکه مغز آنرا با انجیر و سداب بخورد، زهربر وی کار نکند و مسموم را نیز نافع است . گویند عقرب از فندق میگریزد. (برهان ) (آنندراج ). میوه ٔ معروف که فندق گویند. (غیاث ). بادام کشمیری...
-
بندق
لغتنامه دهخدا
بندق . [ ب ُ دُ ] (ع اِ) غلوله ٔ گلین . (غیاث ). گلوله ٔ گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی ، بنادق جمع. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). چیزی که او را می اندازند. (از اقرب الموارد). کمان گروهه . گروهه ٔ گلین : قدر فندق افکنم بندق حریق بندقم در فع...
-
واژههای مشابه
-
بندق شکستن
لغتنامه دهخدا
بندق شکستن . [ ب ُدُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بوسه دادن است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین ).
-
بندق هندی
لغتنامه دهخدا
بندق هندی . [ ب ُ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته . (الفاظ الادویه ). رته است و آن دانه هایی است بقدر فندق و پوست صیقلی و صلب و بادقت و شفاف و تیره رنگ و مایل به اندک سبزی ومغز او سفید، مایل بزردی . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ثمری است به مقدار...
-
جستوجو در متن
-
بندوق
لغتنامه دهخدا
بندوق .[ ب ُ / ب َ ] (ع اِ) تفنگ . و این مأخوذ از بندق است که بضم اول و ثالث باشد و در عربی بمعنی غلوله باشدچون از تفنگ گلوله ٔ آهن یا سرب می اندازند، لهذا مجازاً تفنگ را گویند که آلت انداختن است . بندق نیز گفته اند. (غیاث ) (آنندراج ). بندق . تفنگ ...
-
بندقی
لغتنامه دهخدا
بندقی . [ ب ُ دُ] (اِ) تفنگچی . (ناظم الاطباء). رجوع به بندق شود.
-
خصی ابلیس
لغتنامه دهخدا
خصی ابلیس .[ خ ُ / خ ِ اِ ] (اِ مرکب ) رجوع به بندق هندی شود.
-
اطماط
لغتنامه دهخدا
اطماط. [ اَ ] (ع اِ) قسمی از جوز هندی و بندق هندی . (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتَّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را ببرد و بعضی گویند باقلای هندی است و آن سخت بود و دانه های سیاه دارد. (برهان ) (هفت قلزم ). ب...
-
جوزالرتة
لغتنامه دهخدا
جوزالرتة. [ ج َ زُرْ رِت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) بهندی بندق است . (تحفه ).
-
قسورمون
لغتنامه دهخدا
قسورمون . [ ] (معرب ، اِ) بندق هندی است که به هندی ریتهه نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
بنادیق
لغتنامه دهخدا
بنادیق . [ ب َ] (ع اِ) ج ِ بندوق ، بمعنی تفنگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به بندق و به بندوق شود.
-
فاذج
لغتنامه دهخدا
فاذج . [ ذَ ] (اِ) پادزهر معدنی است ، و بهترین ْ چینی ِ آن است که خطایی نامند، و گفته اند جدوار است و به خاء معجمه نیز آمده . || گفته اند که بندق هندی است که رته نیز نامند. رجوع به فادج و فادخ شود.
-
فادخ
لغتنامه دهخدا
فادخ . [ دَ ] (اِ) بندق هندی است . و مؤلف اختیارات ، اشتباه به نوعی از حجرالسم کرده گوید سنگی است زرد مایل به سفیدی ، و به رنگهای دیگر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بنابراین نباید آن را با فادج اشتباه کرد. رجوع به فادج و پازهر شود.