کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندش
لغتنامه دهخدا
بندش . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده باشد بجهت رشتن . (برهان ) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ محلوج . (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و نیز باغنده و پاغنده و پیچک و بندک و غنده و کندش و گلن نیز گویند و هندکاله نامندش . (شرفنامه...
-
بندش
لغتنامه دهخدا
بندش . [ ب َ دِ] (اِ) نقش کردن سیم و زر باشد بر نهج خاص . (برهان )(آنندراج ). نقش و کنده کاری سیم و زر و نصب آنها. (ناظم الاطباء). || حد و سد. || نیت و قصد. || ضبط و استحکام . || ایجاد و اختراع . || پرداخت افسانه و حکایت دروغ . || ساختگی حساب دروغ . ...
-
جستوجو در متن
-
عکبشة
لغتنامه دهخدا
عکبشة. [ ع َ ب َ ش َ ] (ع مص ) بندش استوار و محکم . (منتهی الارب ). بستن به صورت محکم . (از اقرب الموارد).
-
ردم
لغتنامه دهخدا
ردم . [ رَ دَ ] (ع اِمص ، اِ) بندش رخنه ، اسم است رَدْم را. ج ، رُدوم . (منتهی الارب )(آنندراج ). اسم است از رَدَم به معنی سد. ج ، رُدوم .(از اقرب الموارد). الاسم . ج ، ردوم . (تاج العروس ).
-
بهم اندر شدن
لغتنامه دهخدا
بهم اندر شدن . [ ب ِ هََ اَ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در یکدیگر فرورفتن : چندان بزند نیزه که نیزه بخروشدبندش بهم اندر شود از بس که بکوشد.منوچهری .
-
حوتکیة
لغتنامه دهخدا
حوتکیة. [ ح َ ت َ کی ی َ ] (ع اِ) نوعی از بندش عمامه که عرب بستندی . و گفته اند منسوب است به مردی حوتک نام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): کان رسول اﷲ یخرج علینا و علیه الحوتکیه . (حدیث از ناظم الاطباء).
-
پشت بند
لغتنامه دهخدا
پشت بند. [ پ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) دیواری کوتاه در پی دیواری بلند برای نگاه داشتن آن از افتادن . بنائی پشت دیوار تا برپای ماند. || مدد. معین . ردیف . || ذخیره در سپاهی . || طعام دوم که در چلوکبابی ها آرند کمتر از اَوّلی . بار دوم چلوکباب در دکانهای چلوپ...
-
کبیته
لغتنامه دهخدا
کبیته . [ ک ُ ب َ ت َ ] (اِ) حلوای مغزی . (از برهان ). حلوائی است که از مغز بادام و پسته و گردکان و کنجد و امثال آن پزند. (آنندراج ). قبیطه (معرب ). قبیط (معرب ). قبیده (در تداول عامه ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ناطف . (آنندراج ) : گرم کردم تخته ب...
-
ماست بند
لغتنامه دهخدا
ماست بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که ماست می سازد و شیر را ماست می کند. (ناظم الاطباء). کسی که مایه ٔ ماست را به شیر زندتا ماست ببندد. آنکه ماست کند از شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک صباحی بوقت ، شاگرد ماست بندی از در مدرسه ٔ بابا می گذشته و ظر...
-
متسع
لغتنامه دهخدا
متسع. [ م ُت ْ ت َ س َ ] (ع ص ، اِ) جای فراخ و گشاد و جزء فراختر و گشادتر. (ناظم الاطباء) || (در اصطلاح هندسه ) در نزد مهندسین عبارت است از سطحی که محاط به نه ضلع متساوی باشد و اگر این اضلاع باهم برابر و مساوی نباشند آن سطح را نه ضلعی گویند. (از کشاف...
-
مفسقه
لغتنامه دهخدا
مفسقه . [ م َس َ ق َ ] (ع اِ) اسم مکان از فسق . بیت اللطف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل فسق و فساد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ). مفسقة : قوت و غذای باب تو و عم و خال توز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه . سوزنی (از یادداشت ایضاً).ا...
-
معبده
لغتنامه دهخدا
معبده . [م َ ب َ دَ ] (از ع ، اِ) عبادتگاه . معبد : گر درآییم ای رهی در بتکده بت سجود آرد به ما در معبده . مولوی .این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگوکانجا که افتاده ست او نی مفسقه نی معبده ست . مولوی .چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی بشکست درصومع...
-
خاوری سمرقندی
لغتنامه دهخدا
خاوری سمرقندی . [ وَ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) وی از شعرای سمرقند است و در مجالس النفایس ص 47 چنین آمده است : مولانا خاوری هم از سمرقند است و خیاطی میکرد و طبعش نیک بود وبدیهه را روان میگفت ترجیعبندی گفت بندش این است :گه بسنگم زنی و گاه بمشت بازی بازی...
-
ترسیع
لغتنامه دهخدا
ترسیع. [ ت َ ] (ع مص ) تباه شدن چشم . (زوزنی ). دردمندی نیام چشم و برچفسیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تباه شدن کنج چشم . (از اقرب الموارد). بهم چسبیدن پلکهای چشم . (از المنجد). || دوال را شکافته و در آن دوال دیگر داخل کردن جهت بن...