کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندزن
لغتنامه دهخدا
بندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که کارش بند زدن است . کاسه بند. شعاب . بَش زن (در تداول اهالی خراسان ).
-
واژههای مشابه
-
چینی بندزن
لغتنامه دهخدا
چینی بندزن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) کاسه بند. کاسه دوز. شعاب . که قطعات شکسته ٔ چینی و سفال را به کمک بندهای کوچک فلزی بهم متصل کند. طبق بند.
-
جستوجو در متن
-
کاسه دوز
لغتنامه دهخدا
کاسه دوز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) شکسته بندزن . شعاب . (منتهی الارب ). چینی بندزن . (صراح ).
-
چینی بندزنی
لغتنامه دهخدا
چینی بندزنی . [ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) عمل چینی بندزن . طبق بندی .
-
شعاب
لغتنامه دهخدا
شعاب . [ ش َ ع ْ عا] (ع ص ) مرمت کننده ٔ کاسه و کسی که ظروف شکسته را بند می زند. (از ناظم الاطباء): مصلح شعب ؛ یعنی شکاف . (از اقرب الموارد). کاسه دوز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بندزن . چینی بندزن . (یادداشت مؤلف ).
-
طبق بند
لغتنامه دهخدا
طبق بند. [ طَب َ ب َ ] (نف مرکب ) چینی بندزن . کاسه بند : بر دل هر شکسته زد غم توچون طبق بند از صنیعت فش .شهید.
-
کاسه بند
لغتنامه دهخدا
کاسه بند. [ س َ ب َ ] (نف مرکب ) چینی بندزن . آنکه ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد. کاسه دوز. کلوابند. شعاب . (تفلیسی ). رٔآب .
-
شاماکچه
لغتنامه دهخدا
شاماکچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی شاماخچه است که سینه بند زنان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). مبدل ساماکچه سینه بندزن و مخفف آن شاماک . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). ساماخچه . ساماکچه . (فرهنگ جهانگیری ): ...
-
پیشه وران
لغتنامه دهخدا
پیشه وران . [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پیشه ور. صاحبان حرف . اهل حرفت . محترفه . این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان ). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب اصطلاح ...
-
بست
لغتنامه دهخدا
بست . [ ب َ ] (اِ) سد. (برهان ) (هفت قلزم ). بند و سد. (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ) بستن . سد نمودن . (انجمن آرا) (آنندراج ). بستن و سد کردن . (فرهنگ نظام ) : و حصارها بر آمل و ساری بست فرمود و بکهستانها قلعه ها ساخت . (تاریخ طبرستان ).هم از بامدادا...