کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندان
لغتنامه دهخدا
بندان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهبندان است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 208 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بندان
لغتنامه دهخدا
بندان . [ ب َ ] (پسوند) این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان . حنابندان . میوه بندان . یخ بندان . شیشه بندان . آینه بندان . شهربندان .
-
واژههای مشابه
-
گل بندان
لغتنامه دهخدا
گل بندان . [ گ ُ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 28000گزی خاور راه شوسه ٔ جیرفت به بم . دارای 8 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گره بندان
لغتنامه دهخدا
گره بندان . [ گ ِ رِه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) سالگره . (آنندراج ). جشن تولد سالیانه : دلگشائی این گره بندان گره از کار روزگار گشاد.ظهوری (از آنندراج ).
-
نوک بندان
لغتنامه دهخدا
نوک بندان . [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در15 هزارگزی جنوب دشتیاری و 2 هزارگزی مغرب راه دشتیاری به بریس ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و250 تن سکنه دارد. محصولش خرما و ذرت و حبوبات ، شغل مردمش زراعت است . ...
-
یخ بندان
لغتنامه دهخدا
یخ بندان . [ ی َ ب َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) یخ بند. فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). موسم بسیار سرد که آبها یخ بندد. هوای سخت سرد که در آن آب بفسرد و یخ بندد: در آن یخ بندان او باآب حوض غسل کرد. یخ بندان فروردین گلها و شکوفه ها رامی سوزاند. (...
-
آینه بندان
لغتنامه دهخدا
آینه بندان . [ ی ِ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِمص مرکب ) عمل تزیین خانه و کوی با نهادن آیینه ٔ بسیار بر دیوارها و جز آن .
-
آیینه بندان
لغتنامه دهخدا
آیینه بندان . [ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِمص مرکب ) آینه بندان .
-
شیشه بندان
لغتنامه دهخدا
شیشه بندان . [ شی ش َ / ش ِ ب َ ] (اِمص مرکب ) (از عدد شش ) خرس . زاج سور. رسم شب ششم زه . مهمانی ولادت در شب ششم . سوری به شب ششم وضع حمل . (یادداشت مؤلف ). || رسوم و اعمال خرافی زنانه در آن شب . (یادداشت مؤلف ).
-
نارنج بندان
لغتنامه دهخدا
نارنج بندان . [ رَ / رِ ب َ ] (اِخ ) از آبادیهای سرحد و از توابع تنکابن است . رجوع به مازندران و استرآباد ص 144 شود.
-
میوه بندان
لغتنامه دهخدا
میوه بندان . [ می وَ / وِ ب َ ] (اِمص مرکب ) عمل آویختن میوه ها مانند انگور و سیب و انار و هندوانه و خربزه به سقف تا به زمستان تازه ماند. عمل و احتفال آویختن میوه ها برای تازه ماندن آن در زمستان . رسم آونگ کردن میوه ها چون انگور و هندوانه بر سقف خانه...
-
جاروب بندان
لغتنامه دهخدا
جاروب بندان . [ب َ ] (اِخ ) دروازه ای در شهرری . (کتاب النقض ص 48).
-
باقلی آب بندان
لغتنامه دهخدا
باقلی آب بندان . [ ب َن ْ] (اِخ ) نام برکه ای در حدود نارنج باغ ساری مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 60 بخش انگلیسی ).