کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بنام
لغتنامه دهخدا
بنام . [ ب َ ] (ع اِ) همان بنان است که سر انگشت باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
بنام
لغتنامه دهخدا
بنام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بانام . مشهور. معروف . نامی . نامدار. نامور. نام آورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نامدار. مشهور. معروف . (فرهنگ شعوری ) : سراپرده ٔ شاه ایران تمام بگرد آمده پهلوانی بنام . اسدی . || بافتخار. بمردی . بسربلندی : بگویش که در جنگ مرد...
-
واژههای مشابه
-
مبشر بنام
لغتنامه دهخدا
مبشر بنام . [ م ُ ب َش ْ ش ِ رِب ِ ] (اِخ ) کنایه از حضرت عیسی علیه السلام است چه مردم را بشارت داد به آمدن خاتم پیغمبران (ص ). (غیاث ) (آنندراج ). حضرت عیسی ، چه مردمان را از آمدن آن حضرت (ص ) خبر داد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبشر شود.
-
بنام ایزد
لغتنامه دهخدا
بنام ایزد. [ ب ِ زَ ] (ق مرکب ) بنام خداوند واین کلمه را در محل تعجب گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (مجمع الفرس ). بنامیزد. کلمه ٔ تعجب است . (فرهنگ شعوری ). ماشأاﷲ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بنام ایزد شاهنشهی است روزافزون امید خلق همیدون بدو گرفته قر...
-
واژههای همآوا
-
بن عم
لغتنامه دهخدا
بن عم . [ ب ِ ع َ ] (اِ) مخفف ابن عم :همچو یکی یار زی رسول چرا بودآنکه برادرْش بود و بن عم و داماد.ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
ضاحی
لغتنامه دهخدا
ضاحی . (اِخ )ریگزاری است در جانب سَلمی غربی و در آن آبی است بنام محرَمة و آب دیگری بنام اَثیب . (معجم البلدان ).
-
عسیب
لغتنامه دهخدا
عسیب . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند «لاأفعل ذلک ما أقام عسیب »، و این مثل در شعر امروءالقیس نیز آمده است . (از معجم البلدان ). نام کوهی است . (از اقرب ...
-
راجی
لغتنامه دهخدا
راجی . (اِ) نامی که بنوعی درخت تبریزی در همدان دهند. از این درخت دوگونه در ایران یافت میشود یکی که در تهران بنام شالک و در همدان بنام دله راجی معروف است و دیگری که در بیشتر نقاط بنام تبریزی خوانده میشودآن را در همدان راجی گویند. (جنگل شناسی ج 2 ص 189...
-
سلوی
لغتنامه دهخدا
سلوی . [ س َ ] (اِ) گیاهی بنام مریم . گلی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
طاوس
لغتنامه دهخدا
طاوس . [ وو ] (اِخ )نام زوجه ٔ اصفهانی فتحعلیشاه قاجار که وی تخت طاوس دوم را بنام وی ساخته است .
-
ابین
لغتنامه دهخدا
ابین . [ ] (اِخ ) موضعی است به عَدَن و آنرا بندری بنام المحل . (دمشقی ).
-
ایماروقالس
لغتنامه دهخدا
ایماروقالس . [ ] (معرب ، اِ) گیاهی بنام سوسن چینی . سوسن اصفر.