کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنازم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شرفمندی
لغتنامه دهخدا
شرفمندی . [ ش َ رَ م َ ] (حامص مرکب ) شرافتمندی . شرف داشتن : بنازم شأن بیقدری من آن بی دست و پا بودم که گردید از شرفمندی کف دست سلیمانش .خاقانی .
-
درهم فشردن
لغتنامه دهخدا
درهم فشردن . [ دَ هََ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فشردن : بنازم دستی که انگور چیدمریزاد پائی که درهم فشرد.حافظ (دیوان چ انجوی ص 273).
-
مریزاد
لغتنامه دهخدا
مریزاد. [ م َ ] (فعل دعایی ) یعنی در لغزش مباد. (غیاث ) (آنندراج ). آفرین . زه : بنازم به دستی که انگورچیدمریزاد پائی که درهم فشرد.؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
خنجربکف
لغتنامه دهخدا
خنجربکف . [ خ َ ج َ ب ِ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه خنجر در دست داشته باشد. (آنندراج ). ج ، خنجربکفان : خنجربکفان نیمه شبان بر سر بالین تا چند توان دید بنازم جگر تو.؟ (از آنندراج ).
-
جغله
لغتنامه دهخدا
جغله . [ ج ِ ل َ / ل ِ ج ِ غ ِ ل َ / ل ِ ] (ص ، اِ) پسر ساده روی که هنوز خطش نرسته باشد. از اهل زبان به تحقیق پیوسته . میرنجات گوید:ای جغله سر ترا بنازم بند کمر ترا بنازم . (آنندراج ).در لغات ترکی امرد رقاص را گویند. (غیاث ) (آنندراج ). در تداول عوام...
-
خط مشکین
لغتنامه دهخدا
خط مشکین . [ خ َطْ طِ م ِ / م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط سیاه . || خط سیاه عارض خوبان مزلف . (ناظم الاطباء) : لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست بنازم دلبر خود راکه حسنش آن و این دارد.حافظ.
-
چاک زدن
لغتنامه دهخدا
چاک زدن . [ زَ دَ] (مص مرکب ) دریدن . پاره کردن . شکافتن : ره جیب جانها رفو میزندبنازم به چاکی که او میزند. ظهوری (از آنندراج ). || دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی . دریدن لباس به نشانه ٔغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم : نیکعهدی در ز...
-
وافی اﷲآبادی
لغتنامه دهخدا
وافی اﷲآبادی . [ ی ِ اَل ْ لاه ] (اِخ ) محمد عبدالغفور خلف منشی ظهور احمدبن شیخ عبدالواحد. از شعرای فارسی ساکن هند که در قرن سیزده و چهارده هجری میزیسته است . وی در اصل از کاکوری بوده و بعد در اﷲآباد سکونت گزیده است . در کودکی پدر و اعمام خویش را از ...
-
نازیدن
لغتنامه دهخدا
نازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر. اسدی . || خرامیدن . به ناز و نخوت خرام...
-
ناکامی
لغتنامه دهخدا
ناکامی . (حامص مرکب ) ناامیدی . محرومی . (از ناظم الاطباء). نومیدی . (آنندراج ). یأس . ناامیدواری . مأیوسی . ناکام بودن : و ادبار در وی پیچید و گذشته شد به جوانی در ناکامی . (تاریخ بیهقی ص 254).آسمان از مجلست بفکندش از روی حسدتا ز ناکامی نفس در حلق...
-
خاطرنشان
لغتنامه دهخدا
خاطرنشان . [طِ ن ِ ] (ن مف مرکب ) مرکوز ذهن . مرکوز خاطر. خاطرنشین . صاحب فرهنگ آنندراج آرد: «خیرالمدققین » گوید: درروزمره «نشان » بمعنی «نشانده شده » مستعمل میشود چنانکه بگویی : «فتنه نشان ». پس اگر گفته شود مثلاً این عبارت که : اگر چه بدیده ٔ بصیرت...
-
سید
لغتنامه دهخدا
سید. [ س َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. مهتر قوم . سردار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهتر. (دهار) : گرچه آباش سیدان بودنداو بهر فضل سید آباست . فرخی .کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی . خفاف .این ارادتی که لازم شده در گردن من نسبت به سید م...
-
دریوزه
لغتنامه دهخدا
دریوزه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ) به معنی دریوز است که کدیه و گدائی باشد. (برهان ). آویختن از درها برای سؤال یعنی گدائی ، و دریوز و دریوزه به معنی جستجو کردن از در که عبارت از گدائی است ، و دریوز به معنی گدا نیز آمده چه یوز به معنی جستجو و جوینده هر دو...
-
طبیب
لغتنامه دهخدا
طبیب . [ طَ ] (اِخ ) (... اصفهانی ) رضاقلی هدایت آرد: نامش میرزا عبدالباقی . از اجله ٔ سادات موسوی ، و در طبابتش دم عیسوی ، فرزند میرزا محمد رحیم طبیب حکیم باشی شاه سلیمان صفوی بوده ، و خود خدمت نادرشاه افشار را مینموده کمال جلال را داشته ، بعد از نا...
-
خونریز
لغتنامه دهخدا
خونریز. (نف مرکب ) ریزنده ٔ خون . (آنندراج ). سفاک . قتال . آدم کش .(ناظم الاطباء). سفاح . (یادداشت مؤلف ) : شهنشاه خودکام خونریز مرداز آن آگهی گشت رخسار زرد. فردوسی .بریده سرگرد ارجاسب راجهاندار و خونریز لهراسب را. فردوسی .یکی مرد خونریز و بی کار و...