کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بناز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بناز
لغتنامه دهخدا
بناز. [ ب ِ ] (ص مرکب ) نازدار. نازپرورده . ظریف . لطیف طبع. رجوع به ناز شود.
-
جستوجو در متن
-
بخترة
لغتنامه دهخدا
بخترة. [ ب َ ت َ رَ ] (ع مص ) خرامیدن بناز. (از منتهی الارب ). بناز خرامیدن . (ناظم الاطباء). نیک خرامیدن . (از اقرب الموارد).
-
اتداع
لغتنامه دهخدا
اتداع . [ اِت ْ ت ِ ] (ع ) آرمیدن . (منتهی الارب ). آسایش کردن . تن آسانی گزیدن .بناز زیستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بناز و تنعُم زیستن . || قرار گرفتن . (منتهی الارب ).
-
دامنکشی
لغتنامه دهخدا
دامنکشی . [ م َ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل دامنکش . رفتن بناز و تکبر. خرامش بناز. || ترک . اعراض . روگردانی : یار مساعد بگه ناخوشی دام کشی کرد نه دامنکشی . نظامی .|| تواضع. فروتنی . خضوع .
-
آلوس
لغتنامه دهخدا
آلوس . (اِ) در کلمه ٔ مرکبه ٔ چشمالوس ،آغیل در چشماغیل است . و چشمالوس ، دیدن بگوشه ٔ چشم باشد، بخشم یا بناز.
-
تبضبض
لغتنامه دهخدا
تبضبض . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبضیض .
-
تبضیض
لغتنامه دهخدا
تبضیض . [ ت َ ] (ع مص ) بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبضبض .
-
تبیهس
لغتنامه دهخدا
تبیهس . [ ت َ ب َ هَُ ] (ع مص ) بناز خرامیدن . || جاء یتبیهس ؛ آمد و نیست چیزی با او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رافنة
لغتنامه دهخدا
رافنة. [ ف ِ ن َ ] (ع ص ) زن فیرنده بناز خرامان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سرهفة
لغتنامه دهخدا
سرهفة. [ س َ هََ ف َ ] (ع مص ) نیکو پرورش کردن و بناز و نعمت پروردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
بختیر
لغتنامه دهخدا
بختیر. [ ب ِ ] (ص ) مرد خوش خرام . خوش تن . متکبر. بناز خرامنده . (ناظم الاطباء).
-
الج
لغتنامه دهخدا
الج . [ اَ ] (ص ، اِ) مردم صاحب غرور و متکبر را گویند. (برهان ) (هفت قلزم ). || (اِ) خرامیدن بناز و تنعم را نیز گفته اند. (برهان ).
-
چامان
لغتنامه دهخدا
چامان . (نف ، ق ) در حال چامیدن . در حال چمیدن و بناز و عشوه خرامیدن . رجوع به جام شود.
-
خرامیده
لغتنامه دهخدا
خرامیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) بناز و تکبرراه رفته . با ناز ره سپرده . با تکبر راه طی کرده .