کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلیلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلیلة
لغتنامه دهخدا
بلیلة. [ ب َ لی ل َ ] (ع اِ) باد سرد و نمناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران . (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است . (منتهی الارب ). بَلیل . و رجوع به بلیل شود. || صحبت . (ذیل اقرب الموارد از تاج ). || گندم که آن را در آب جوشانند و...
-
واژههای مشابه
-
بلیله
لغتنامه دهخدا
بلیله . [ ب َ لی ل َ / ل ِ ](اِ) دوائی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سوم ، معرب آن بلیلج باشد. (برهان ). ثمر درختی که به هندی بهیرا گویند. (از غیاث ). درختی از نواحی حاره بومی هند، و میوه ٔ آن در طب بکار است (گااوبا).(یادداشت مرحوم دهخد...
-
جستوجو در متن
-
پلیله
لغتنامه دهخدا
پلیله . [ پ َ ل َ ] (اِ) بمعنی بلیله است . (آنندراج ). رجوع به بلیله شود.
-
بلیل
لغتنامه دهخدا
بلیل . [ ب َ ] (اِ) مخفف بلیله که دارویی است . (از ناظم الاطباء). رجوع به بلیله شود.
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ ُ ](اِ) بهیریا. (الفاظ الادویه ). بهیریا همان بلیله است که دوایی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سیم و معرب آن بلیلج است . رجوع به بلیله شود.
-
شیباء
لغتنامه دهخدا
شیباء. [ ش َ ] (ع ص ) گویند: باتت بلیلة شیباء (بفتح و اضافت ) و هم چنین بلیلة الشیباء؛ شبی که در آن بکارت زن باکره زائل کرده شود. لیلة شیباء (بالاضافه )؛ شبی که در آن دوشیزگی زن دوشیزه ربوده شود، یقال : باتت فلانةُ بلیلة شیباء؛ اگر بکارت او زائل گردد...
-
بلیلج
لغتنامه دهخدا
بلیلج . [ ب َ لی ل َ ] (معرب ، اِ) معرب بلیله است . (منتهی الارب ). بلیله . (دهار) (زمخشری ). به فارسی بلیله گویند. (از الفاظ الادویة) (از اختیارات بدیعی ). ثمر درخت هندی است مایل به استداره و بزرگتر از عفص ، شبیه به هلیله ٔ چینی ، و پوست او رقیق تر ...
-
بهیره
لغتنامه دهخدا
بهیره . [ ب َ رَ ] (اِ) بهندی بلیله است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به بهیر شود.
-
لبان
لغتنامه دهخدا
لبان . [ ل َب ْ با ] (اِخ ) (الشیخ ...) محمدبن محمداللبان الاسکندری الشافعی ، صاحب باقة الریحان فیما یتعلق بلیلة النصف من الشعبان ، که «فضائل لیلة النصف من شعبان لابی الحسن البکری » را به دنبال آن آورده است . (معجم المطبوعات ج 2).
-
بلیل
لغتنامه دهخدا
بلیل . [ ب َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). ناله و انین از خستگی و تعب . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). بَل ّ. و رجوع به بل شود. || قلیل بلیل ، اتباع است . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || باد سرد و نمناک . (منتهی الارب ) (از اقرب ا...
-
بدیج
لغتنامه دهخدا
بدیج . [ ب َ ] (اِ) هلیله . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). هلیلج . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 155). و آن چیزی است به اندام بیضه ٔ مرغ و آن را در شیره ٔ قند پرورده کنند و خورند و در مؤید الفضلاء بلیله نوشته بودند و آن دوایی است قابض .(برهان ). || ...
-
اطریفل
لغتنامه دهخدا
اطریفل . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ] (معرب ، اِ) دوایی است مرکب از سه دوا (آمله و هلیله و بلیله ). لفظ مذکور معرب از تری پهل هندی است که بمعنی سه ثمر است ، چه سه دوای مذکور(آمله و هلیله و بلیله ) هر یک ثمر درختی است . طریفل مخفف لفظ اطریفل است . (فرهنگ نظ...
-
فنجنوش
لغتنامه دهخدا
فنجنوش .[ ف َ ] (اِ مرکب ) معرب پنجنوش است که عبارت از خبث الحدید و هلیله و بلیله و آمله و عسل باشد، و آن را ممدالحیوة نامند. (از حکیم مؤمن ). گوارش فنجنوش مرکب است از اخلاط هلیله ٔ کابلی ، بلیله ، آمله ، پلپل ، دارپلپل ، زنجبیل ، سعد، شطرنج هندی ، ...