کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بليد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بلید
لغتنامه دهخدا
بلید. [ ب َ ] (ع ص ) کند. کندخاطر. (منتهی الارب ). کاهل و کند. (دهار). کندذهن . (غیاث ). ضد ذکی و فطن . (از اقرب الموارد). کودن . بی وقوف . (ناظم الاطباء). سست خاطر. کندخاطر. کندفهم . دیریاب . دیرفهم . دیربرخورد. خنگ . کورذهن . کاهل و کسلان . (زمخشری...
-
جستوجو در متن
-
بلداء
لغتنامه دهخدا
بلداء. [ ب ُ ل َ ] (ع ص ) ج ِبَلید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بلید شود.
-
بلیدی
لغتنامه دهخدا
بلیدی . [ ب َ ] (حامص ) بلید بودن . بلادت . کودنی . کورفهمی . دیریابی . و رجوع به بلید و بلادت شود : فصیح تر کس جائی که او سخن گویدچنان بود ز بلیدی که خورده باشد بنگ .فرخی .
-
کندخاطر
لغتنامه دهخدا
کندخاطر. [ ک ُ طِ ] (ص مرکب ) بلید. کندذهن . دیرفهم .
-
دیربرخورد
لغتنامه دهخدا
دیربرخورد. [ ب َ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) دیریاب . دیرانتقال . کندذهن . دیرفهم . بلید. (یادداشت مؤلف ).
-
خنگ کردن
لغتنامه دهخدا
خنگ کردن . [ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خر کردن . گیج کردن . بلید کردن . موجب کندذهنی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنگ و خرف
لغتنامه دهخدا
خنگ و خرف . [ خ ِ گ ُخ ِ رِ ] (ترکیب عطفی ) بلید. کندذهن . نافهم . خرفت .
-
کورذهن
لغتنامه دهخدا
کورذهن . [ ذِ ] (ص مرکب ) کم حافظه . بیهوش . (فرهنگ فارسی معین ). دیریاب . بلید. کندذهن .کودن . کند. کندفهم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
طنبل
لغتنامه دهخدا
طنبل . [ طَم ْ ب َ ] (ع ص ) کند. احمق . وخم . ثقیل . بلید. (تاج ). || (اِ) نام نوعی از ماهی است . (فهرست مخزن الادویه ). || طبلک و دهل . (فرهنگ نفیسی ).
-
زبان نفهم
لغتنامه دهخدا
زبان نفهم . [ زَ ن َ ف َ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، کودن . بلید. || لجوج . لجباز که حاضر به پذیرفتن حرف حق نشود. رجوع به ماده ٔ ذیل شود.
-
کندذهن
لغتنامه دهخدا
کندذهن . [ ک ُ ذِ ] (ص مرکب ) کودن و کم هوش . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). دیریاب . دیرفهم . کودن . که درس دیر آموزد. بلید. کورذهن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغفل . (منتهی الارب ). و رجوع به کندذهنی شود.
-
کندفهم
لغتنامه دهخدا
کندفهم . [ ک ُ ف َ ] (ص مرکب ) کندذهن . (آنندراج ). کودن و بیهوش . (ناظم الاطباء). کندفهمنده . آنکه دیر مطالب را فهم کند. کندذهن . دیرفهم . (فرهنگ فارسی معین ). بلید. کودن . بطی ءالانتقال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر کجا تیزفهم و فرزانیست بنده ...
-
تتعتع
لغتنامه دهخدا
تتعتع. [ ت َ ت َ ت ُ ] (ع مص ) بی آرام و تفته گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تردد در قرائت و بلید بودن زبان در آن . فی الحدیث : یقرءالقرآن و یتتعتع فیه ؛ ای یتردد فی القراءة و یتبلد فیه لسانه . (منتهی الارب ).
-
جثامة
لغتنامه دهخدا
جثامة. [ ج َث ْ ثا م َ ] (ع ص ) بلید و کندخاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدی و کندخاطر. (آنندراج ). || مهتر حلیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خوابناک که از جانجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). فلان جثامة لاینهض للم...