کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلندی گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلندی گرفتن
لغتنامه دهخدا
بلندی گرفتن . [ ب ُ ل َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به عظمت رسیدن . اوج گرفتن . اعتلاء. استعلاء : دولت ترکان که بلندی گرفت مملکت از داد پسندی گرفت . نظامی .- بلندی گرفتن نام ؛ شهرت یافتن . نامدار شدن : بدو گفت دادم من این کام توبلندی بگیرد مگر نام تو.فر...
-
واژههای مشابه
-
بلندی کردن
لغتنامه دهخدا
بلندی کردن . [ ب ُ ل َ ک َدَ ] (مص مرکب ) فخر فروختن . تکبر کردن : همان ننگ مردان که تندی کنندابر تنگدستان بلندی کنند.فردوسی .
-
بلندی یافتن
لغتنامه دهخدا
بلندی یافتن . [ ب ُ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) بزرگی یافتن . علو مقام بدست آوردن : بلندی از آن یافت کاو پست شددر نیستی کوفت تا هست شد. سعدی .ستاره ای که درین خاکدان بلندی یافت که چون شرر ز جهان با صد اضطراب نرفت .صائب (از آنندراج ).
-
بلندی ده
لغتنامه دهخدا
بلندی ده . [ ب ُ ل َ دِه ْ ] (نف مرکب ) بلندی دهنده . بالابرنده : بلندی ده آسمان بلندگشاینده ٔ دیده ٔ هوشمند.نظامی .
-
بلندی گرای
لغتنامه دهخدا
بلندی گرای . [ ب ُ ل َ گ َ / گ ِ ](نف مرکب ) بلندی گراینده . بلندگرای . آنکه گرایش و میلان او به بلندی و رفعت باشد. (آنندراج ) : سری کز تو گردد بلندی گرای به افکندن کس نافتد ز پای . نظامی .|| کجی چیزهای بلند و مرتفع. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلندگرا...
-
جستوجو در متن
-
بالا آمدن
لغتنامه دهخدا
بالا آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) برشدن . برآمدن . ارتفاع گرفتن . صاعد شدن .- بالا آمدن آب رود یا دریا ؛ مد پیدا کردن آب . طغیان کردن آب . ارتفاع گرفتن و برآمدن آب .- بالا آمدن جان ؛ تعبیری دشنام گونه است مردن و جان دادن یا جان سپردن را.- بالا آمدن ...
-
قرار گرفتن
لغتنامه دهخدا
قرار گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن . || آسوده گشتن . راحت شدن . || آرام گرفتن . (ناظم الاطباء) : وزارت از بر تو رفت به سفربگشت گرد جهان و جهانیان بسیارکه بهتر از توکسی همنشین خویش نیافت نشست با تو مقیم و گرفت با تو قرار. امیر معزی (ا...
-
بی وزنی
لغتنامه دهخدا
بی وزنی . [ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی وزن : برآشفتم از سختی کارشان ز بی وزنی بیع بازارشان . نظامی .چو بی وزنیی باشد اندازه رابلندی کجا باشد آوازه را. نظامی .- حالت بی وزنی ؛ (اصطلاح فضانوردی ) حالت خروج از قوه ٔ جاذبه ٔ زمین . قرار گرفتن در ...
-
مزر
لغتنامه دهخدا
مزر. [ م َ ] (ع ص ) مرد خوش طبع و زیرک . || (مص ) هموارپر کردن مشک و پستی بلندی نگذاشتن در آن . || آشامیدن بجهت چاشنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || نرم شکنجیدن به انگشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج...
-
تجسم
لغتنامه دهخدا
تجسم . [ ت َ ج َس س ُ ] (ع مص ) تناور شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). || کاربهین فراپیش گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از قطر المح...
-
متع
لغتنامه دهخدا
متع. [ م َ ] (ع مص ) ربودن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ربودن و بردن چیزی را. (ناظم الاطباء). || برآمدن روز و دراز شدن آن پیش از زوال . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن . (زوزنی ). به پایان رسیدن چاشت و...
-
ترفع
لغتنامه دهخدا
ترفع. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برتری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برتری کردن . (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد)...
-
بالا گرفتن
لغتنامه دهخدا
بالا گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بر روی دست گرفتن . (ناظم الاطباء). بر بردن . || برداشتن . (آنندراج ). بیکسو زدن . برگرفتن . بالا زدن : بخت بد رفته بخواب آه سبک سیر کجاست که نقاب از گل رخسار تو بالا گیرد. مخلص کاشی (از آنندراج ). ||...