کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلمة
لغتنامه دهخدا
بلمة. [ ب َ ل َ م َ ] (ع اِ) سخت آرزومندی ناقه به فحل و آماسیدگی شرم وی از شدت آرزومندی نر. (از منتهی الارب ). ورم شرم از شدت گشن خواهی . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آماسیدگی لب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکوفه ٔ درخت عضاه . (از ذی...
-
واژههای مشابه
-
بلمه
لغتنامه دهخدا
بلمه . [ ب َ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) قسمی ماهی . (از دزی ). و رجوع به بَلَم شود.
-
بلمه
لغتنامه دهخدا
بلمه . [ ب َ م َ / م ِ / ب ُ م َ / م ِ] (اِ) ریش انبوه و دراز. (برهان ) (آنندراج ). بامه .(شرفنامه ٔ منیری ). ضد کوسه . (آنندراج ) (انجمن آرا). || پایه و زینه و نردبان . (ناظم الاطباء).
-
بلمه
لغتنامه دهخدا
بلمه . [ ب َ م َ/ م ِ ] (ص ) مردم ریش دراز. (برهان ). درازریش . (غیاث ). ریشو. لحیانی . ریش تپه . بزرگ ریش . بامه : تیزی که چون کواکب منفضه (؟) گاه رجم با ریش بلمه ٔ شب تیره قران کند. کمال اسماعیل .آنچه کوسه داند از خانه ٔ کسان بلمه از خانه ٔ خودش کی...
-
بلمه ریش
لغتنامه دهخدا
بلمه ریش . [ ب َ م َ / م ِ] (ص مرکب ) ریشو. ریش دراز. (آنندراج ). انبوه ریش . درازریش . (ناظم الاطباء). آنکه ریشش دراز و انبوه است . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلمه شود : ترک و تازیک و وشاق و بلمه ریش حاجب و سرهنگ و جاندار و وزیر. کمال اسماعیل .گ...
-
جستوجو در متن
-
یلمه ریش
لغتنامه دهخدا
یلمه ریش . [ ی َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) ریش پهن و دراز. (ناظم الاطباء). مصحف «بلمه ریش ». رجوع به «بلمه ریش » شود.
-
کپه ریش
لغتنامه دهخدا
کپه ریش . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) دارای ریش انبوه . پرریش . لحیانی . بلمه . ریش آور.
-
بامه
لغتنامه دهخدا
بامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) ریش دراز وبزرگ و انبوه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ریش انبوه . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) درازریش . (برهان قاطع) (آنندراج ). بلمه نیز گویند. (فرهنگ خطی ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). (شرفنامه ٔ من...
-
لحیان
لغتنامه دهخدا
لحیان . [ ل ِح ْ ] (ع اِ) آب اندک . || گو که سیل کنده باشد. (منتهی الارب ). || نام شکلی از شانزده شکل رمل به این صورت : -ااا-(آنندراج ). || (ص ) لحیانی . ریشو. بلمه . صاحب ریش دراز.
-
ریش آور
لغتنامه دهخدا
ریش آور. [ وَ ] (نف مرکب ) ریش آورنده . ملتحی . ملتهی . ملحی . (دهار). بزرگ لحیه . بلمه . (یادداشت مؤلف ). لحیانی . (دهار) (السامی فی الاسامی ).- ریش آور شدن ؛ به حد بلوغ رسیدن . به سن ریش درآوردن رسیدن : ولیدبن مغیره را پسری بود نام او عماره و بزر...
-
ریش تپه
لغتنامه دهخدا
ریش تپه . [ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) ریش محرابی . مورچپه . لحیانی . تپه ریش . پرریش . بلمه . ریشو. درازریش . بزرگ ریش . آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسیار بلند. مقابل کوسج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به لحیانی و مترادفات دیگر شود.
-
درازریش
لغتنامه دهخدا
درازریش . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه لحیه ٔ طویل دارد. ریش بلند. طویل اللحیه . بزرگ ریش . ریش تَپَّه . ریشو. بَلمه . لِحیانی . ألحی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : مأمون مردی بود... دراز ریش . (مجمل التواریخ و القصص ). رجل اِسحَلانی ّ و سَیحَفانی ّ و سَیحَفی ...
-
ریشو
لغتنامه دهخدا
ریشو. (ص نسبی ) مرد بزرگ ریش . ضد کوسه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرا). بلمه . پرریش . ریش تپه . بزرگ ریش . لحیانی . آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد. مقابل کوسه . (یادداشت مؤلف ) : چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکرچه صامت و چه ناطق چه کوسه و...