کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلغور کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلغور کردن
لغتنامه دهخدا
بلغور کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن بلغور. تهیه کردن بلغور. پله کردن . پله کوب کردن . جَرش . کبیده کردن . نیم کوب کردن . خرد کردن نه به حدّ آرد دانه های پخته ٔ گندم و جو و مانند آن را. پختن و پوست گرفتن و دونیم کردن گندم و جو و مانند آن . گن...
-
جستوجو در متن
-
پیله کو کردن
لغتنامه دهخدا
پیله کو کردن . [ ل َ / ل ِ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیم کوب کردن . پله کو کردن . نیم کوفته کردن . بلغور کردن .
-
کبیدن
لغتنامه دهخدا
کبیدن . [ ک ُ / ک َ دَ ] (مص ) بلغور کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
اجشاش
لغتنامه دهخدا
اجشاش . [اِ ] (ع مص ) کوفتن و شکستن . (منتهی الارب ). || کوفتن فرمودن . || کبیده [ کوبیده ] کردن گندم . (منتهی الارب ). بلغور کردن . (تاج المصادر). آرد باریک کردن . آرد کردن . خرد کردن گندم و مثل آن .
-
پله کو
لغتنامه دهخدا
پله کو. [ پ َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پله کوب . نیم کوب . پیله کوب .- پله کوپ کردن ؛نیم کوب کردن . نیم کوفته کردن . کبیده کردن . جشن . بلغور کردن .
-
کبیده کردن
لغتنامه دهخدا
کبیده کردن . [ ک َ دَ / دِ ک َ دَ ](مص مرکب ) بلغور کردن . اجشاش . (یادداشت مؤلف ): جش ؛کبیده کردن گندم . عثلب الطعام ؛ در خاکستر بریان کرد گندم را یا بضرورت کبیده کرد آن را. (منتهی الارب ).
-
پلکو
لغتنامه دهخدا
پلکو.[ پ َ ل َ ] (اِ) پَلَکوب . بلغور و نیم کوفته ٔ گندم و جو و هر چیز دیگر. و پلکو کردن فعل آن است بمعنی خردکردن به دانه های درشت .
-
نیم کوب
لغتنامه دهخدا
نیم کوب . (ن مف مرکب ) پله کو. پیله کو. نیم کوفته . (یادداشت مؤلف ). که آن را کوفته اند اما خوب نرم نشده است : جشب ؛ آرد کردن نیم کوب را. (از منتهی الارب ).- نیم کوب کردن ؛ بلغور کردن . پله کو کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
جش
لغتنامه دهخدا
جش . [ ج َش ش ] (ع مص ) کوفتن . شکستن . (غیاث ) (بحر الجواهر) (المنجد). || زدن با عصا. (المنجد). || آرد کردن گندم . کبیده کردن گندم . بلغور کردن گندم . (زوزنی ). || پاک کردن و روفتن چاه . روفتن خس و خاشاک از چاه . || روفتن و پاک کردن جای و مکان . (آن...
-
مقشر
لغتنامه دهخدا
مقشر. [ م ُ ق َش ْ ش َ ] (ع ص ) پوست دور کرده شده و این از تقشیر است که به معنی پوست دور کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). قشر برآورده شده و پوست کنده شده و سپیدشده . (ناظم الاطباء). پوست بازکرده . پوست کرده . پوست کنده و سپید کرده . (یادداشت به خط مرحو...
-
جرش
لغتنامه دهخدا
جرش .[ ج َ ] (ع مص ) خاریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پوست باز کردن از چوب و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || مالیدن پوست تا نرم و تابان گردد. || نیم کوفته کردن حبوب و م...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول ، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم ق...
-
روغن
لغتنامه دهخدا
روغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادام و زیتون و کرچک و جزء آن . دهن . (ناظم الاطباء). آنرا از دوغ گوسفند وگاو و امثال آن می گی...
-
آش
لغتنامه دهخدا
آش . (اِ) آنچه پزند از طعام . یا طعام رقیق آشامیدنی . مَرَق : رزق تن پاک همه باطل و ناچیز شودگر نیاید پدر تاش تکین بر دم آش . ناصرخسرو.این آشها را مدبران ملائکه از سرای بهشت دست به دست کرده اند و این آشها را می فرستند و دو تن فرشته برهر خوان ایستاده ...