کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلغنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلغنده
لغتنامه دهخدا
بلغنده . [ ب َ غ ُ دَ / دِ ] (اِ) جامه دان .بغچه . (ناظم الاطباء). یک بغچه اسباب . (برهان ) (آنندراج ). صره . (از دهار). رزمه . بسته ٔ قماش : راه باید برید و رنج کشیدکیسه باید گشاد و بلغنده . سوزنی .|| یک بسته و یک لنگ بار و پشتواره . (برهان ) (آنندر...
-
بلغنده
لغتنامه دهخدا
بلغنده . [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) فراهم آورده و بربالای هم نهاده . (برهان ) (آنندراج ). بلغند. بلغد. بلغده : بدین بند و زندان به کار و به دانش به بلغنده باید همی نامداری .ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
بلغد
لغتنامه دهخدا
بلغد. [ ب ُ غ ُ ] (ص ) جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده . (از برهان ) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). بلغده . بلغند. بلغنده . (آنندراج ). و رجوع به بلغده و بلغنده شود.
-
بلغده
لغتنامه دهخدا
بلغده . [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) فراهم آمده و جمعنموده و بربالای هم چیده . (از برهان ) (آنندراج ). بلغد. بلغند. بلغنده . و رجوع به بلغنده شود.
-
بلغند
لغتنامه دهخدا
بلغند. [ ب ُ غ ُ ] (ص ) فراهم آورده و بر بالای هم نهاده . (برهان ) (آنندراج ). جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده . (هفت قلزم ). بلغد. بلغده . بلغنده . و رجوع به بلغنده شود.
-
رفاعة
لغتنامه دهخدا
رفاعة. [ رُ ع َ ] (ع اِ) یا رِفاعَة. بلغده که زنان بر سرین بندند تا کلان و فربه نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بلغده در برهان دیده نشد و در آن کتاب ذیل آن معانی دیگری آورده شده ولی ذیل بلغنده (پشتواره ) آرد که تا حدی مناسب است و ...
-
صرة
لغتنامه دهخدا
صرة. [ ص ُرْ رَ ] (ع اِ) همیان دراهم و مانند آن . (منتهی الارب ). همیان زر. (دستورالاخوان ). زر بسته در رگوی . (زمخشری ). همیان . (غیاث اللغات ). کیسه . (مهذب الاسماء). کیسه ٔ زر. کیسه ٔ سیم و زر : از زرد و سرخ مرد بنفریبدنا راست صره ٔ وی و قنطارش . ...
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ُ ] (پیشوند) به معنی بسیار است مانند بلهوس (بسیارهوس ) و بلکامه ، لیکن مفرد مستعمل نشده . و بعضی گفته اند که صحیح بوالهوس و بوالکامه است و این از باب کنیت است که در محاورات عرب مستعمل به معنی ملازم شی ٔ است پس بوالهوس و بوالکامه ، کسی که ملا...
-
رزمه
لغتنامه دهخدا
رزمه . [ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) رزمة. بقچه ٔ بزرگ . (فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (غیاث اللغات ) (از برهان ). بسته ٔ قماش .(آنندراج ) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه . (یادداشت مؤلف ). بَلْغُنْ...