کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلغم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلغم
لغتنامه دهخدا
بلغم . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم ، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید،آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ ...
-
جستوجو در متن
-
بلجم
لغتنامه دهخدا
بلجم . [ ب َ ج َ ] (اِ) بلغم ، که یکی از اخلاط اربعه ٔمتقدمین می باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به بلغم شود.
-
بلاغم
لغتنامه دهخدا
بلاغم . [ ب َ غ ِ ] (ع اِ) ج ِبَلغم . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بلغم شود.
-
بلغمی
لغتنامه دهخدا
بلغمی . [ ب َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلغم . رجوع به بلغم و بلغمیة شود. || (اِ) کسی که فربه و پفالو است . (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح پزشکی ، ترشحات غلیظ از نوع بلغم . (فرهنگ فارسی معین ).- بلغمی مزاج ؛ که مزاجی بلغمی دارد. که دیر متأثر شودا...
-
چهاراخلاط
لغتنامه دهخدا
چهاراخلاط. [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) صفرا و سودا و بلغم و خون .
-
چارخلط
لغتنامه دهخدا
چارخلط. [ خ ِ] (اِ مرکب ) خون و بلغم و صفرا و سودا. صفرا و سوداو بلغم و خون مطابق اصطلاح پزشکان قدیم : از سر و پای تا بگردن و گوش هست از این چارخلط عاریه پوش .نظامی .
-
درآمدنگاه
لغتنامه دهخدا
درآمدنگاه . [ دَ م َ دَ ] (اِ مرکب ) جای درآمدن : شغف ، شَغاف ؛ درآمدنگاه بلغم . (منتهی الارب ).
-
صفراءالمحیه
لغتنامه دهخدا
صفراءالمحیه . [ ص َ ئُل ْ م ُ حی ی َ ] (ع اِ مرکب ) صفرایی است که با بلغم غلیظ اختلاط یابد. (بحر الجواهر).
-
بالوا
لغتنامه دهخدا
بالوا. (اِ) مرضی است که از آن ناخن بریزد. (آنندراج ). مرضی است که از زیادی بلغم تولید شود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 150).
-
خلط بلغمی
لغتنامه دهخدا
خلط بلغمی . [ خ ِ طِ ب َ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بلغم . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چهارخلط
لغتنامه دهخدا
چهارخلط. [ چ َ / چ ِ خ ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح پزشکان قدیم ،بلغم و خون و سودا و صفراست . رجوع به چارخلط شود.
-
کنتو
لغتنامه دهخدا
کنتو. [ ک ِ ن َ ] (اِ) تخم بیدانجیر است و به عربی حب الخِروع خوانند. گرم و خشک است در دوم و مسهل بلغم باشد و قولنج را بگشاید.(برهان ). تخم بیدانجیر است که مسهل بلغم است . (آنندراج ) (انجمن آرا). کرچک و تخم بیدانجیر. (ناظم الاطباء). اسم فارسی حب الخرو...
-
نخامة
لغتنامه دهخدا
نخامة. [ ن ُ م َ ] (ع اِ) آب بینی و دماغ و سینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخاعة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خلط دماغ و سینه . (فرهنگ خطی ). بلغم . (دهار). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی ). خیو که بیندازند از دهن . (یادداشت مؤ...
-
سبات سهری
لغتنامه دهخدا
سبات سهری . [ س ُ ت ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام مرضی است که در اثر بلغم و صفرا عارض شود و آن از سرسام حار و بارد ترکیب می شود. در این مرض هر گاه بلغم غلبه یابد علائم آن نیز غلبه خواهد یافت آنگاه بیماری را بنام سبات سهری خوانند. رجوع به بحر ا...