کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلعام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلعام
لغتنامه دهخدا
بلعام .[ ب َ ] (اِخ ) (به معنی خداوند مردم )پسر بعور (یا باعور) و از اهل قریه ٔ فتور بود که در الجزیره واقع است . وی از پیغامبران سرزمین بین النهرین بود و پادشاه موآب او را دعوت کرد که در مقابل اجرتی عبرانیان را نفرین کند. چون بلعام عازم شد، درازگوش ...
-
واژههای همآوا
-
بلاعم
لغتنامه دهخدا
بلاعم . [ ب َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ بُلعم . (اقرب الموارد). رجوع به بلعم شود. || ج ِ بُلعوم . (اقرب الموارد). رجوع به بلعوم شود.
-
جستوجو در متن
-
فتور
لغتنامه دهخدا
فتور. [ ف ُ ] (اِخ ) مسقطالرأس بلعام است که بر نهر فرات واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
فغور
لغتنامه دهخدا
فغور. [ ف َ ] (اِخ ) سرکوهی که بالاق ، بلعام را به آنجا آوردتا بنی اسرائیل را لعنت نماید. (قاموس کتاب مقدس ).
-
بالعة
لغتنامه دهخدا
بالعة. [ ل ِ ع َ ] (اِخ ) ازقراء بلقاء است در سرزمین شام . گویند بلعام باعور در آنجا وارد شد. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
بصور
لغتنامه دهخدا
بصور. [ ] (اِخ ) پدر بلعام بود که درعهد عتیق بعور خوانده شده . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
بالاق
لغتنامه دهخدا
بالاق . (اِخ ) (... غارتگر) و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها ...
-
بلعم
لغتنامه دهخدا
بلعم . [ ب َ ع َ ] (اِخ ) بلعام . بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع ) بد دعا کرد. (از غیاث ). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود : شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم . ناصرخسرو...
-
جترمون
لغتنامه دهخدا
جترمون . [ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای لاویان و متعلق به سبط دان . (صحیفه ٔ یوشع 21:24). بانلم سبط مسنی میباشد (صحیفه ٔ یوشع 21:15). با اینکه دور نیست که دو قریه به این اسم مسمی بوده اند. و بلعام نیز خوانده شده است . (اول تواریخ ایام 6:70). ساکنان آنج...
-
قطمیر
لغتنامه دهخدا
قطمیر. [ ق ِ ] (اِخ ) نام سگ بلعم باعور. (یادداشت مؤلف ). نام سگ اصحاب کهف ، و نزد ابن کثیر نام آن قطمور است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : از مایه ٔ بیچارگی قطمیر مردم میشودماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را. سعدی .رجوع به اصحاب کهف شود.
-
بلعم باعور
لغتنامه دهخدا
بلعم باعور. [ ب َ ع َ م ِ ] (اِخ ) بلعم بن باعور. بلعام . نام مردی زاهدکه مستجاب الدعوه بود و به اغوای زن بر موسی و قوم او دعا کرد که در تیه سرگردان شدند و سپس موسی دعا کرد تا ایمان از او سلب شد و سه دعای مستجاب در عوض زهد او بدو عطا شد، زن او گفت یک...
-
صوفیم
لغتنامه دهخدا
صوفیم . (اِخ ) (نگاهبانان ) اسم مزرعه ای است که در اول فسجه واقع و بالاق بلعام را در آنجا آوردکه آن پیغمبر کاذب اردوی اسرائیل را ملاحظه نماید. (سفر اعداد 23:14) و چون در آن حدود اسمی که با این اسم مناسب و موافقت داشته باشد موجود نیست ، بدان لحاظموقع ...
-
باعور
لغتنامه دهخدا
باعور. (اِخ ) پدر بَلعَم . و او زاهدی بود مستجاب الدعوةدر زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان بر باد داد، و بلعام نیز گویند. رجوع به باعورا شود : پیرهن عصیان بنداز اگرآیدت از بلعم باعور عار. ناصرخسرو.بلعم باعور را خلق جهان سغبه شد مانند عیسی زمان . م...