کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلخ بامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلخ بامی
لغتنامه دهخدا
بلخ بامی . [ ب َ خ ِ ] (اِخ ) لقب شهر بلخ است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلخ شود : درم بستد از بلخ بامی به رنج سپرد ونهادیم یکسر به گنج . فردوسی .ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد یکسر به کهرم سپرد. فردوسی .مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهاراز در نوش...
-
واژههای مشابه
-
واسط بلخ
لغتنامه دهخدا
واسط بلخ . [ س ِ طِ ب َ] (اِخ ) از دهکده های بلخ است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
بامی
لغتنامه دهخدا
بامی . (اِخ ) نام شهر بلخ است . (ناظم الاطباء). لقب شهر بلخ است . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). لقب قدیمی شهر بلخ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198) (فرهنگ نظام ). لقب شهر بلخ بود و بلخ بامی میگفتند بمعنی بلخ درخشان ، چه بامی به فرس قدیم بمعنی درخشیدن بود ...
-
بامیک
لغتنامه دهخدا
بامیک . (اِخ ) صورت پهلوی بامی لقب شهر بلخ . رجوع به بامی و فرهنگ ایران باستان پورداود ص 304 شود.
-
شیرخانه
لغتنامه دهخدا
شیرخانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام دیگر بلخ بامی . بلخ . (یادداشت مؤلف ) : به فرخ ترین فال گیتی فروزسپه راند از آمل شه نیمروزسوی شیرخانه به شادی و کام که خوانی ورا بلخ بامی به نام به کالف شد از بلخ گاه بهاروز آنجایگه کرد جیحون گذار.اسدی .
-
بامین
لغتنامه دهخدا
بامین . (اِخ ) نام قصبه ایست از اعمال هرات بر ناحیه ٔ بادغیس . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً همان بامئین است و البته غیر از بامی و بامیان معروف است که در نواحی شمال شرقی افغانستان امروزی است . و منسوب به بامین ، بامنجی است : دیگر چو ...
-
بامئین
لغتنامه دهخدا
بامئین . [ م َ ] (اِخ ) شهری است از اعمال هرات و آن قصبه ٔ ناحیه ٔ بادغیس باشد و در نسبت بدان بامنجی گفته شود. بدانجا منسوبند گروهی از آن جمله ابوالغنائم اسعدبن احمدبن یوسف البامنجی الخطیب متوفی بسال 548 هَ . ق . و ابونصرالیاس بن احمدبن محمود الصوفی ...
-
هم گوهر
لغتنامه دهخدا
هم گوهر. [ هََ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) هم نژاد. هم نسب . (یادداشت مؤلف ) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است . اسدی .گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو.مگر آتش و شیر هم گو...
-
سپندیار
لغتنامه دهخدا
سپندیار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) نام اسفندیار پسر گشتاسب و پدر بهمن است که در اسپندارمذماه متولد شده حکایت کشته شدن او بدست رستم دستان منظوم است و جسد او را از سیستان به بلخ بامی که تختگاه گشتاسب بود آوردند و به اصرار مادرش دفن نمودند و عمارت عالی و بر سر...
-
شاه جان
لغتنامه دهخدا
شاه جان . (اِخ ) شه جان . نام جایی است که آن را مرو گویند و شهجان نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). نام ولایت مرو باشد.(جهانگیری ). نام ولایت مرو باشد و مرو شهری است قدیم از خراسان . (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا نویسد: مرو را گویند آن را مرو شه جان نی...
-
چغانی
لغتنامه دهخدا
چغانی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چغان و اهل چغان . منسوب به «چغان » که بعضی آن را ناحیتی و برخی شهری در ماوراءالنهر دانسته اند. صغانی و صاغانی ، آن کس که در ناحیت یاشهر چغان میزیسته یا بدانجا منسوب بوده است . اهل چغان . تنی از مردم چغان . از مردم چ...
-
اندر گرفتن
لغتنامه دهخدا
اندر گرفتن . [ اَ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شروع کردن . آغاز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : پس چون این پسر [ اسماعیل ] بیامد از این کنیز [ هاجر] ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبایی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرف...
-
بامیان
لغتنامه دهخدا
بامیان . (اِخ ) نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل ، خنگ ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573).نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین . در هریکی از کوههای آن ولایت صورت...