کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلاغت و فصاحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لیگاریوس
لغتنامه دهخدا
لیگاریوس . (اِخ ) نام مردی رومی که با سزار جنگید و بسبت بلاغت و فصاحت سیسرون نجات یافت . (وفات حدود 43 ق . م .).
-
بلیغانه
لغتنامه دهخدا
بلیغانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بطور فصاحت و بلاغت و بطور رسائی . (ناظم الاطباء). رجوع به بلیغ شود.
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ربیعة شرقی . یکی از بلغای زبان عرب است و او را در فصاحت کلام و بلاغت دستی بوده است . (از فهرست ابن الندیم ).
-
تمیس تیوس
لغتنامه دهخدا
تمیس تیوس . [ ت ِ یُس ْ ] (اِخ ) فیلسوف و معلم بدیع و فصاحت و بلاغت یونان در قرن چهارم میلادی . (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
حمدونة
لغتنامه دهخدا
حمدونة. [ ح َ ن َ ] (اِخ ) نام دختری ادیبه و شاعره است از اهالی قصبه ٔ وادی اش از غرناطه ٔ اندلس که بحسن و لطافت اشعار و قوت فصاحت و بلاغت شهرت یافت . (قاموس الاعلام ). رجوع به حمدة شود.
-
گوهر تر
لغتنامه دهخدا
گوهر تر. [ گ َ / گُو هََ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک باشد. (آنندراج ) (برهان قاطع) (بهار عجم ). سرشک دیده . || کنایه از سخن با آب و تاب باشد. (آنندراج ). فصاحت و بلاغت . سخنوری . کلمات نغز و حکیمانه .
-
مصاقع
لغتنامه دهخدا
مصاقع. [ م َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِصْقَع. (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ مصقع، به معنی فصیح و بلیغ. (آنندراج ) (از غیاث ) : به چوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری وسخندانی از مصاقع خطبا و ادباء اقاصی و ادانی درربودند. (مقدمه ٔ حافظ چ قزوینی ). و رجوع به مصقع...
-
فساحت
لغتنامه دهخدا
فساحت . [ ف َ ح َ ] (ع مص ) فراخ شدن جای . (تاج المصادر بیهقی ). فساحة. || (اِمص )دست گشادگی و مهارت در کاری : پادشاه چون بلاغت و براعت و فصاحت و فساحت او بدید خدای را سجده ٔ حمد آورد. (سندبادنامه ص 314). رجوع به فساحة شود.
-
ذواللسانین
لغتنامه دهخدا
ذواللسانین . [ ذُل ْ ل ِ ن َ ] (اِخ ) موله بن کشیف . صحابی است . و این لقب را بعلت فصاحت بیان او به وی داده اند. در المرصع ابن الاثیرآمده است : لقب مولابن کشن که مولای ضحاک بن سفیان بود این لقب را برای صباحت منظر به وی داده اند گویند صد سال در عهد اس...
-
گوهرزبانی
لغتنامه دهخدا
گوهرزبانی . [ گ َ / گُو هََ زَ ] (حامص مرکب ) عمل گوهرزبان . سخن گویی به فصاحت و بلاغت . تیززبانی . گشاده زبانی . سخن گفتن به گشادگی : مه روی پوشیده در زیر میغبه گوهرزبانی درآمد چو تیغ.نظامی .
-
بدع
لغتنامه دهخدا
بدع . [ ] (ع مص ) فصاحت و بلاغت بکار بردن . به طلاقت و گشاده زبانی سخن گفتن . (از دزی ج 1 ص 57). || هیاهو کردن علیه کسی . فریاد کردن . بانگ زدن . صدا کردن . (از دزی ج 1 ص 57).
-
شیرین ادا
لغتنامه دهخدا
شیرین ادا. [ اَ ] (ص مرکب ) که با شیرینی ادای سخن کند. کسی که گفتار او با بلاغت و فصاحت بود. (ناظم الاطباء). خوش سرا و خوش بیان . (آنندراج ). || با حرکات و اطوار مطبوع و دلچسب : ساقیان نادره ، گوینده ٔ شیرین ادامطربان چابک و طمغاجی حاضرجواب . مختاری ...
-
ژان کریزستم
لغتنامه دهخدا
ژان کریزستم . [ کْری / ک ِ زُ ت ُ ] (اِخ ) (بوش دُر) (قدیس ) یکی از آباء کلیسا و بطریق قسطنطنیه (347 - 407 م .). وی به شکنجه وجفای امپراطریس اودکسی گرفتار گشت . ژان به فصاحت و بلاغت مشتهر و مواعظ وی مورد اعجاب و تحسین است . ذکران وی در 27 ژانویه است ...
-
زبان مغزدار
لغتنامه دهخدا
زبان مغزدار. [ زَ ن ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که کلام آن ته داشته باشد و صاحب فصاحت و بلاغت بود. (آنندراج ) (بهار عجم ) : در آن ساعت که در وصف لبت شیرین بود کامم بده یارب زبان مغزداری همچو بادامم .میرزاطاهر وحید (آنندراج ).
-
فرائد
لغتنامه دهخدا
فرائد. [ ف َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ فرید و فریدة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرید و فریدة شود. || نزد بلغا مختص به فصاحت است نه بلاغت ، چه آن عبارت است از ایراد کلمه ای که قائم مقام دانه ٔ گوهر واسطه ٔ گردن بند باشد و چنین دانه باید که درّ یتیم ...