کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلاده
لغتنامه دهخدا
بلاده . [ ] (اِ) به هندی بلادر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بلادر شود.
-
بلاده
لغتنامه دهخدا
بلاده . [ ب َ دَ / دِ / ب ِ دَ / دِ ] (ص ) بدکار و فاسق . (برهان ) (آنندراج ). فاسدکار. (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ) (شرفنامه ٔ منیری ) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بودشگفت باشد کو از گناه ساده بود. رودکی .|| فاحشه . روسپی . (فرهنگ فارسی معین )...
-
واژههای مشابه
-
بلادة
لغتنامه دهخدا
بلادة. [ ب َ دَ ] (ع اِ) بلادت . سستی وکندی خاطر. (از منتهی الارب ). و رجوع به بلادت شود.
-
بلادة
لغتنامه دهخدا
بلادة. [ ب َ دَ ] (ع مص ) سست و کندخاطر گردیدن . (از منتهی الارب ).کند شدن فهم . (المصادر زوزنی ). کند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کند شدن و کاهل شدن . (دهار). ضد ذکاوت و فطنت . (از اقرب الموارد). || وانداشتن ِ جنبانیدن و تحریک ، دابه را به فعالیت : ...
-
جستوجو در متن
-
بلاد
لغتنامه دهخدا
بلاد. [ ب َ ] (ص ) بلابه و بدکار. بلاده . بلایه .(از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلاده و بلایه شود.
-
بلادت
لغتنامه دهخدا
بلادت . [ ب َ دَ ] (از ع ، اِمص ) بلادة. کندذهنی . (غیاث اللغات ). کندهوشی . دیریابی . کندذهنی . کودنی . مقابل ذکاء و فطنت . (فرهنگ فارسی معین ). کندی . کورذهنی . سستی خاطر. غباوت . کاهلی . کندی در علوم و امثال آن : بلادت حیاء او به ذلاقت فصاحت متحلی...
-
بشان
لغتنامه دهخدا
بشان . [ ] (اِ) گرگ . || کرگدن : و فی بلاده ، (بلاد دهرم ) البشان المعلم و هو الکرگدن . (اخبارالصین والهند ص 14 س 15).
-
بلابه کار
لغتنامه دهخدا
بلابه کار. [ ب ِ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) فاجر و شهوت پرست || روسپی و قحبه و زناکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلابه و بلاده و بلایه و بلایه کار شود.
-
بلایه کار
لغتنامه دهخدا
بلایه کار. [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) ناحفاظ. بدعمل . (فرهنگ فارسی معین ). خانع. || زن روسپی و قحبه . (ناظم الاطباء). رَمّازة. هَلوک . (از منتهی الارب ). و رجوع به بلابه کار و بلاده کار شود.
-
بلابه
لغتنامه دهخدا
بلابه . [ ب ِ ب َ ] (ص ) هرزه گوی و نابکار و فاسق و بدکاره و فحاش ، و این لفظ را بر زنان بیشتر اطلاق کنند. بلایه . (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بلاد. بلاده . بلایه . رجوع به بلاد و بلایه شود.- ابن بلابه ؛ ولدالزنا. (ناظم الاطباء).
-
وضائع
لغتنامه دهخدا
وضائع. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وضیعة، به معنی کتاب که در آن حکمت نویسند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رخت و بار قوم . (منتهی الارب ). اثاثه ٔ مسافرین . (از اقرب الموارد). گویند: این خلفوا وضائعهم .- وضائع الملک ؛ آنچه بر رعایا مقرر و واجب است...
-
صفدی
لغتنامه دهخدا
صفدی . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) نابلسی . وی در نیمه ٔ قرن هفتم هجری می زیست . سلطان صالح نجم الدین ایوب وی را بکتابت گرفت و به سال 641 هَ . ق .او را فرمود تا در کار فیوم و توابع آن بنگرد و او کتابی کرد و آن را «تاریخ الفیوم و بلاده » نامید. این کتاب به سال...
-
مصطفی پاشاکمال
لغتنامه دهخدا
مصطفی پاشاکمال . [ م ُ طَ فا ک َ ] (اِخ ) رئیس حزب وطنی در مصر و مؤسس روزنامه ٔ اللواء. وی در سال 1874م . در قاهره به دنیا آمد و در دوران تحصیل مقدماتی استعداد و نبوغ شگفت انگیزی از خود نشان داد و بعد وارد دانشکده ٔ حقوق شد. پس از پایان تحصیلات عالی...